1-5. The Valuable Threat.

984 178 20
                                    

از زبان سوم شخص و دید کریستوفر.

بعد از اجازه ی ورودی که نسبت به تقه ی در صادر کرد، منشی اش وارد اتاق شد.

منشی: خسته نباشید آقای دکتر... مهمانتون آقای لی فیلیکس اینجا هستن.

کریستوفر: بهشون بگید منتظر بمونن.

بعد از خروج منشی به سمت مراجعه کننده اش برگشت و جواب سوالی که قبل از ورود او‌ پرسیده بود را داد.

کریستوفر: اینکه نمی تونی خودت رو کنترل کنی و احساست لحظه به لحظه عوض میشن، بیماری نیست؛ شخصیتته... درسته که بیماری نیست اما می تونی یاد بگیری‌ باهاش کنار بیای.

مراجعه کننده: ممنونم که بهم کمک می کنید اما یادتون نره اگه من اینطور فکر نکنم، شما هیچی نیستید.

کریستوفر بعد از تکان دادن کوتاه سرش و هماهنگی تایم ملاقات بعدی، مراجعه کننده اش را به بیرون هدایت کرد... با دیدن فیلیکس که مشغول خواندن کتابی روانشناسی است، لبخند زد و بعد از صدا زدنش، به داخل دعوتش کرد.

کریستوفر: همونطور که انتظار داشتم، به موقع اینجایی.

فیلیکس: همونطور که انتظار داشتم، بهم نگفتی چرا اینجام.

فیلیکس بعد از تقلید از کریستوفر، با اشاره ی دست او روی مبل رو به روی میز کارش نشست... کریستوفر حدس می زد فیلیکس هم همانند خودش متوجه متفاوت بودن جو بینشان شده باشد؛ آن مبل و آن صندلی که آن دو رویشان نشسته بودند، همان جاهایی بودند که وقتی اولین بار همدیگر را دیدند روی آن ها جای گرفته بودند.

کریستوفر: از اونجایی که من آدرس خونتو ندارم تا دنبالت بیام، بهت گفتم بیای اینجا تا باهم بریم بیرون.

فیلیکس: می تونستی ازم بپرسی.

کریستوفر: ترجیح دادم اجازه ندم فکر کنی می‌ خوام به این سرعت وارد حریم شخصیت بشم.

فیلیکس کوتاه خندید و از روی مبل بلند شد... به سمت صندلی کریستوفر رفت و با هل دادنش، آن را از میز فاصله داد... رو به روی کریستوفر، روی میز کارش نشست و دست هایش را کنار بدنش گذاشته، وزنش را روی آن ها انداخت و خودش را کمی جلو کشید.

فیلیکس: من شبیه اون دسته از باتم هام که فکر می کنن وقتی پارتنرشون آدرس خونشون رو پرسید یعنی قصد داره بهشون تجاوز کنه؟

کریستوفر: نیستی.

فیلیکس: پس چرا شبیه طوری که با یکی از اون ها رفتار میشه باهام رفتار کردی؟

کریستوفر: چون یاد گرفتم همیشه احتیاط کنم.

فیلیکس: تو واقعا بدبینی.

فیلیکس از روی میز پایین آمد و به کندی، روی پاهای کریستوفر نشست.

فیلیکس: می بینی ددی؟... من به قدری بی پروا و گستاخم که بدون دستورت روی پاهات می شینم و بدون خجالت بغلت می کنم؛ درست همونطور که خودت گفتی... انقدر در موردم منفی فکر نکن.

Inappropriate(ChanLix).Where stories live. Discover now