(سه ماه بعد)_جونگ کوک شی... جونگ کوک شی لطفا پاشین.
با شنیدن صدای هه را چشم باز کرد، هنوز سه ساعتم نشده بود که تونسته بود بخوابه!
دستاشو روی صورتش کشیدو توی جاش نیم خیز شد، همینطور که پتو رو از روی خودش کنار میزد پرسید:
_ساعت چنده؟
_ده و نیمه آقا
جونگ کوک سر تکون داد، هه را ادامه داد:
_نامجون شی پایین منتظرتونن
کوک اخماشو توی هم کشید، گفت:
_ولی من گفته بودم یه مدت نمیتونم کار کنم
هه را لب گزیدو گفت:
_من به ایشون گفتم که الان خوابین و همینطور گفتم که نمیخواین فعلا ایشونو ببینین
_خب؟
_گفتن یه موضوع مهم هست که باید بهتون بگن
کوک چشماشو روی هم فشرد، قبل از اینکه دستو صورتشو بشوره تلفنشو برداشتو با دیدن اون حجم از پیام جا خورد:
پوف کلافه ای کشیدو بدون سین زدن پیاما گوشی رو روی تخت انداخت، بعد از شستن دستو صورتش از پله ها پایین رفت، هه را همونطور که پشت سرش میومد گفت:
_ایشون توی محوطه ان
_چرا نیومد داخل؟
_نمیدونم آقا
جونگ کوک سر تکون داد، پرسید:
_یوجین کجاست؟
_توی اتاقشون
_میشه بری بیاریش؟
هه را چشم سریعی گفتو راهی که پیموده بودو دوباره برگشت تا خواسته ی رئیسشو انجام بده، جونگ کوک هم وارد محوطه شدو طولی نکشید که قامت بلند نامحونو از پشت تشخیص داد، دستاشو توی جیب شلوار گرمکن مشکی رنگش فرو کردو بهش نزدیک شد، همزمان گفت:
_نامجون شی... بهت گفته بودم فعلا آمادگی کار کردنو ندارم
نامجون با شنیدن صدای خواننده به سمتش برگشتو گفت:
_ظهر بخیر!
جونگ کوک سر تکون داد، منیجر ادامه داد:
_فکر نمیکنی بعد از سه ماه ، خونه نشینی بسه؟
VOCÊ ESTÁ LENDO
✨MIRACLE✨
Fanfic__completed__ معجزه ی من... توی تاریک ترین روزای زندگیم... وقتی که همه چیز به هم ریخته بود... تو پا گذاشتی توی دنیام... نمیدونم چی شد و چطور شد اما... حالا که دارمت... یا بهتر بگم... داریمت ، همه چیز خیلی راحت تره... ________________________________...