Till

347 87 138
                                    

اشتباه کردم!
تمام مدت، همه‌ی مسیرم رو اشتباه رفتم. من با انتخاب‌هام و با افکار خودخواهانم، همه‌چیز رو به نابودی کشیدم؛ حتی تو رو!

توی باتلاقِ نبودت دست و پا می‌زدم و بیشتر فرو می‌رفتم.

اثر پروانه‌ای به جا مونده از من، سرنوشت پیوند خورده‌ی آدم‌های اطرافم رو هم تغییر داد.

در همه‌ی روزهایی که گذشت، فکر میکردم بهت وابسته نیستم، فکر می‌کردم احساسی ندارم. اما نبودت تو این‌روزا بهم فهموند که من-
من خیلی وقت بود عاشقانه می‌پرستیدمت!

تو، بخشی از روح من هستی که در جسم دیگه‌ای هلول پیدا خواهد کرد. نباید این‌بار هم از دستت بدم.
قلب من برای نداشتنت، بیش از حد خسته و عاشق می‌تپید، این حقِ ما نبود.

انقدر زیبا بودی که یک زندگی برای پرستیدنت زیادی کوتاه به نظر می‌رسید و منِ قسم خورده، برای در آغوش کشیدنت بارها و بارها زاده می‌شم.

حالا میدونم که همه‌ی ما رشته‌های به هم پیوسته‌ای بودیم و تا ابدیت به همدیگه گره می‌خوریم.

امروز بخاطر تو، برای نبودت و همه‌ی رنج‌هایی که کشیدی به این زندگی خاتمه میدم.
بالاخره همه‌ی اشتباهاتم رو جبران کردم وَ حالا وقتشه به دنبالت بیام.
هرگز سرزنشم نکن، خودت میدونی که زندگیِ بدون تو، من رو به وجد نمیاره.

پس به تمامیت روحت قسم خوردم در طول هر هفت تولدم، هر بار انتخابم تو باشی.

فراموشم‌ نکن.

حتی اگه تصویری از من رو به خاطر نیاوردی، دنبال آدمِ بی نشونت بگرد.

اگه من بخشی از افسانه‌ی تو باشم، تو روزی دوباره به من برمی‌گردی.

"دویست و سی و هشتمین نامه
از اعماق وجودم.
_شاهزاده‌ی چین_"

خطوط کمرنگ شده رو دوباره از بالا به پائین مرور کرد و برای پی بردن به معنی‌ای که پشت کلمات خوابیده، با تمام توان متمرکز شده بود.
جملات آخر کاملا محو بودن و چیزی دستگیرش نمی‌شد.

اما با هر بار خوندنش، سنگینیِ بیشتری رو روی قفسه سینه‌ش احساس می‌کرد.

نامه، شاید متعلق به فردی بود که سال‌ها پیش، بخاطر شرایطی همه‌ی عزیزانش رو ترک کرده و غمی عجیب رو در پشت تک تک کلماتش پنهان داشت.

اینجا، کیلومترها دورتر از تائگو، در بین درختان کهنسال کاج، انگار بیشتر از هر لحظه‌ی دیگه‌ای به خونه‌‌ش نزدیک بود.

درحالیکه پوسته‌ی کهنه و قدیمی رو بین انگشت‌های کشیدش قرار می‌داد، به سمت تخته سنگی قدم برداشت و همون‌جا نشست.

𝘼𝙜𝙖𝙞𝙣𝟮𝟯𝟴Where stories live. Discover now