Love

180 57 110
                                    


با اولین قطره‌ی اشکی که روی شن‌های سفید چکید، سرش رو بین دست‌هاش گرفت و زار زد.

آرزو می‌کرد از خواب عمیقی که مدت‌هاست درونش زندگی می‌کنه، بیدار شه.

اما حقیقت داشت.
تمام درودیوار زندگیش رنگ کابوسی بی‌‌انتها رو به خودشون گرفته بودن.
کابوسِ دیشب، کفن سفیدی بر روی آرامش زندگی هیونجین پهن می‌کرد و قلبش رو به آتیش می‌کشید.

آب سردی که همه‌ی کفش و لباس‌هاش رو خیس کرده بود، همچنان بی‌رحم به تن جمع شده و بی‌رمق هیونجین می‌تازید و صدای گریه‌هاش رو بین ناله‌ی امواجش خفه می‌کرد.

این حقش نبود.
این حق هیچ‌کدومشون نبود و جسم ضعیفش حتی توان فریاد زدن هم نداشت.

قلب و روحش بین آتیشِ کلمات رد شده‌ی دیشب می‌سوخت و تک‌تک لمس‌ها رو مثل یادداشتی قدیمی به خاطر می‌آورد.

+"ازت متنفرم."
هیونجین نیم‌خیز شد و حیرت‌زده به صورت مغموم فلیکس نگاه کرد.
به لب‌ها، بینی، ابروهای باریک و چشم‌های معصومی که به آرومی پلک میزدن خیره شد.
-"پس چرا الان اینجایی؟"

دست فلیکس، خط فک هیونجین رو مثل اثر هنری لمس کرد.
+"چون عاشقتم. چون همیشه عاشقت بودم."
قلبش با شنیدن این جمله برای شکافتن سینه‌ش مصمم بود که کلمات بعدی مثل یک شوخی باورنکردنی روی سرش آوار شدن.

+"نقطه‌ی مقابل عشق هیچوقت تنفر نبوده، بلکه بی‌حسی در مقابل عشق قرار می‌گیره. میشه سالیان سال از فردی متنفر بود و با تمام وجود بهش عشق ورزید. من ازینکه این میزان عاشقت بودم متنفرم هیون. عشق من به تو مثل عشق های معمولی نیست. هیچ‌وقتم نبوده‌. این عشق حاصل هزاران سال حضورت توی دیواره‌های قلبمه. درحالی که باعث تمام دردهام بودی."

چهره‌ی جدی فلیکس، هیچ نشونی از طرح یه داستان مسخره نداشت.
-"منظورتو نمیفهمم!"

+"منو یادت نمیاد؟"
-"چرا نباید یادم بیاد؟ یعنی چی؟ تو فلیکسی. همون پسری که اولین بار روی پل دیدمشو تونست آشوب زندگیم رو آروم کنه. من تک تک کارات رو یادمه و-"

اشک‌های فلیکس از کناره‌ی چشم‌هاش به روی بالش زیر سرش سر می‌خوردن و دیگه نمی‌تونست ادامه‌ی حرف‌هاش رو بشنوه.

+"نه هیونجین، تو منو یادت نمیاد. تو همه چیزو از خاطر بردی و این عذاب منه که تمام لحظات آخرو کنار کسی باشم که سال‌ها منتظرش بودم، ولی اون از من فقط به عنوان پسری یاد کنه که تنها یک ساله توی زندگیش حضور دارم."

هیونجین مستاصل صورت فلیکس رو بین دست‌هاش قاب گرفت و دونه‌ دونه‌ی اشک‌هاش رو لمس کرد.
-"چی شده فلیکس؟ من هیچی نمیفهمم. لطفاً گریه نکن، باشه؟ نمیدونم چی کار کردم و اصلا نمیدونم چی رو یادم نمیاد! به خاطر عشقی که داری ازش حرف میزنی دیگه گریه نکن، میدونی که من تحملشو ندارم."

𝘼𝙜𝙖𝙞𝙣𝟮𝟯𝟴Where stories live. Discover now