Apart

189 61 313
                                    


لیوان شامپاین رو روی میز گذاشت و به صندلی تکیه داد. دستی به کرواتش کشید و خیره به فلیکسِ نشسته در کنارش شد.
-"اذیت که نیستی؟"

چشم‌های اقیانوسیش رو از جمعیت پیش رو برداشت و به اندام تراشیده‌ی هیونجین دوخت.

+"همیشه مهمونیای اشرافی رو دوست داشتم."

شاید تنها کسی که امشب بیشتر از همه آزار می‌دید، خودش محسوب میشد و بس!

-"پس خوبه، چون پدرم این جشن رو به مناسبت موفقیت تحقیقاتیمون برگزار کرده و تو به عنوان مترجمِ تیم، تنها کسی هستی که همراه خودم آوردم."

در دل، به این خوش خیالیِ خودش لبخند میزد، مردی که به اجبار پدر خطابش می‌کرد، حتی در مراسم‌های تولدش حاضر نمی‌شد و هیونجین نمی‌دونست با برگزاری این جشن چه نقشه‌ای رو توی سرش پرورش داده.

+"پس باید ازت ممنون باشم که من رو-"

*"بَه! آقایون می‌بینم که خوب دوتایی باهم خلوت کردین! این همه دختر خوشگل این‌جاست. چرا نمی‌رین یکم کیف و حال کنین؟"

جمله‌ی فلیکس هنوز کامل نشده بود که مرد اتوکشیده‌ای با رایحه‌‌ای غلیظ و تلخ، خودش رو وسط انداخت.

اومدنش مصادف شد با از جا بلند شدن لی فلیکس و ابراز احترامش.

-"سلام پدر!"
هیونجین، بدون برخاستن از صندلی، دست مردی که پدر خطابش میکرد رو به سردی فشرد.

هوانگِ پیر، آمادگی مواجه شدن با هر واکنشی رو از طرف هیونجین داشت و این مسئله در طول این سال‌ها عادی و عادی‌تر جلوه می‌کرد.
*"چطورین پسرا؟"

دستی به شونه‌ی فلیکس زد و مشتاقانه به پسر بیخیالش خیره شد:
*"شماها مثلا جوونین؟ نباید که مثل مرغ بشینین اینجا! این مهمونی برای توعه هیونجین، پس ازش لذت ببر. آها! داشت یادم میرفت!"

به عقب چرخید و صداش رو تو گلو انداخت:
*"آقای شین! بفرمائید از این طرف. همینجا نشسته!"

ثانیه‌ای بعد شین چوی سو، یکی از بزرگ‌ترین شُرَکای پدرش، با لبخندی به پهنای صورت تپلش، درحالی که دست‌های کشیده‌ی هیونجین رو تو دست‌هاش می‌فشرد، مشغول احوال‌پرسی و خوش‌ و بش بود.

:"بهت تبریک میگم پسر جان، هیچ فکر نمی‌کردم این پیرمرد زوار دررفته، پسر باجربزه‌ای مثل تو داشته باشه که بتونه توی همچین کشف عظیمی سرافرازش کنه. داری دنیا رو تکون میدی مرد!"

-"ممنون از تعریفاتون، ولی این پروژه‌ای نیست که من به تنهایی انجام داده باشم."

به فلیکسی که در سکوت به مکالمشون خیره بود، اشاره کرد.
-"ایشونم از همکارامون هستن."

هر بحثی که شروع میشد رو به فلیکس ختم می‌کرد، تا از معذب شدن فلیکس توی اون جمع روی مخ جلوگیری‌ کنه.

𝘼𝙜𝙖𝙞𝙣𝟮𝟯𝟴Where stories live. Discover now