زیر درخت قدیمی دانشکده نشسته بود و ریزش شکوفههای گیلاس رو زیر نظر داشت.چند ماه میگذشت؟
چهار ماه و بیستویکروز و هجده ساعت!
آمار دقیق و لحظه به لحظهش رو مو به مو حفظ بود.بهار فصل تازهای از زندگی رو رقم میزد و هیونجین هر روزش رو چشم به سمت دیگهی خیابون میدوخت.
برای اون بهار معنایی نداشت.
با رفتن فلیکس همه چیز بیمعنی شده بود.
شکوفهی نشسته بر دستش رو روی نیمکت گذاشت و از دانشکده بیرون زد.این روزها بیشتر از هر لحظهی دیگهای دوردستها رو میپائید.
هنوز به رفتن فلیکس باور نداشت و برای یافتنش، به چهرهی آدمها به دقت خیره میشد.با وجود اینکه زندگیش در نقطهی آرامش و سکون قرار داشت، از قبل ساکتتر و شکنندهتر به نظر میرسید.
هر جایی قدم میذاشت صداش رو میشنید که داره با خنده اسمش رو به زبون میاره.
این روزها تنها دلخوشیش نیلوفر کمرنگ هک شدهی روی بدنش بود که تنها یادگار عزیزش محسوب میشد.
هنوز کلید رو تو قفل نچرخونده بود که با برخورد اولین قطرهی بارون به صورتش، سرشو رو به آسمون گرفت.
حس برخورد اون قطرات مثل لمس اشکهای فلیکس بود.
فلیکس!
پسری که انگار فقط زادهی ذهن خودش محسوب میشد.پسری که یک شب چشمش رو به تمام وقایع زندگیش روشن کرد و اون رو با هیولای درونش تنها گذاشت.
وارد حیاط شد و با شنیدن خندههای هیونگسوک که دستهای مادرش رو گرفته بود و میدوید غمش رو چندثانیهای فراموش کرد.
*"چه زود برگشتی هیونجین؟ کارا خوب پیش رفت؟"
باید از بارش اونروز ممنون میشد که اجازه نداد مادرش شاهد صورت خیس از اشکش باشه.-"آره، همه چی اوکیه. چرا بیرون وایسادین؟ خیس میشین سرما میخورین."
+"بذار یکم بازی کنیم هیونگ. مامان خودش خواست زیر بارون بدویم."
حال مادرش بعد از خروج از کما و اون اتفاق کذایی زیرو و رو شده بود.
میخندید و مثل مادری سرزنده خودش به تنهایی همهی کارهای خونه رو انجام میداد.
حتی بعد از مرخصیش بلافاصله ادارهی کمپانی رو به دست گرفت و اسمش رو به escape تغییر داد.کمپانیشون در حال حاضر تو نقطهی صفر قرار داشت و هیونجین امیدوار بود که مادرش بتونه با درایتی که داره از پس تمامی اتفاقات و موانع بر بیاد.
-"پس من میرم داخل. خوش بگذره."
لبخندی به صورت شاد مادر و پسر تقدیم کرد و آخرین صحنهای که دید فشرده شدن کمر مینشین بین دستهای هیونگ سوک بود.
YOU ARE READING
𝘼𝙜𝙖𝙞𝙣𝟮𝟯𝟴
Fanfictionᰍ #Again238 ᭝ 𝘾𝙤𝙪𝙥𝙡𝙚: #Hyunlix ᭝ 𝙂𝙚𝙣𝙧𝙚: 𝙈𝙚𝙩𝙚𝙢𝙥𝙨𝙮𝙘𝙝𝙤𝙨𝙞𝙨, 𝘼𝙧𝙘𝙝𝙖𝙚𝙤𝙡𝙤𝙜𝙞𝙘𝙖𝙡, 𝙎𝙢𝙪𝙩, 𝙍𝙤𝙢𝙖𝙣𝙘𝙚 𝙈𝙮𝙨𝙩𝙚𝙧𝙮, 𝙄𝙢𝙖𝙜𝙞𝙣𝙖𝙧𝙮, 𝙃𝙞𝙨𝙩𝙤𝙧𝙞𝙘𝙖𝙡 ᭝ 𝙒𝙧𝙞𝙩𝙚𝙧𝙨: #Ulan, #Lotus فصل اول تمام شده✓ -این...