┨Chapter 3├

192 72 61
                                    

اون حتی به خاطر به خطر افتادن موقعیت شغلیش نمی تونست به روانشناس یا روانپزشک مراجعه کنه... گاهی بیش از حد از اون حس درموندگی و بیچارگی خسته میشد.

+ دوستم داری؟

جونگین بازوش رو که هنوز اسیر دستش بود، محکم به طرف خودش برگردوند تا صورت مرد رو کامل ببینه. این چه سوال بی ربطی بود؟ چرا همش کیونگسو همین سوال رو تکرار می کرد؟ نکنه به سر دوست پسرش ضربه خورده بود؟ مشکوک به چشم های رو به روش نگاه کرد.

سکوت اتاق وی آی پی بهشون این اجازه رو می داد که صدای نفس های هم رو بشنون و متوجه خوب نبودن جو بشن.

_ معلوم هست چته تو کیونگسو؟ این جواب سوال من بود؟ اصلا چرا تازگی ها همش از اینجور سوال ها میپرسی؟

خب... با اینکه شرایط جالبی برای شروع بحث نبود اما کیونگ ترجیح داد حالا که خود جونگ می پرسید، بهش حسش رو توضیح بده.

قدمی بهش نزدیک تر شد و با هر دو دستش، دست های بزرگش رو گرفت. سخت بود ولی بالاخره باید روزی این حرف ها گفته می شد.

+ دل آدم خر که نیست جونگین... می‌فهمه! مثلا من هیچ وقت از بابام نپرسیدم دوستم داری بابا؟ یا تا حالا از مامانم نپرسیدم مامان واقعا دوستم داری؟ یا حتی از خواهرم نپرسیدم راستی هنوزم مثل قبل دوستم داری؟ وقتی ازت میپرسم "دوستم داری؟" میپرسم "واقعا دوستم داری؟" یعنی یه جای کار دوست داشتنت میلنگه، یعنی پای عاشقیت میلنگه، بدم میلنگه...

آخرین قدم رو به سمت آغوش اون مرد شوکه شده برداشت و دست هاش رو محکم دور کمرش حلقه کرد.

جای چونه اش رو روی شونه اش محکم کرد‌ و با بغضی که تلاش می کرد قورتش بده، ادامه داد: اما من نمی خوام از دستت بدم جونگینا. حتی اگه دوستم نداری بازم تو جواب سوال هام به دروغ بگو دوستم داری. نگو دوستم داری چون زیباترین انتخاب چشماتم، بگو دوستم داری چون انتخاب قلبتم.

جونگ متعجب از حال بد و حرف های کیونگسو، متقابلا در آغوشش گرفت. با دستش پشت گردنش و موهاش رو نوازش کرد.

اوضاع رابطه اشون اونقدرها هم که سروان فکر می کرد، خراب نبود. جونگین واقعا اون رو دوست داشت و قصدی برای بهم زدن رابطشون نداشت.

این درست بود که بعضی وقت ها از بعضی رفتارهاش ناراحت می شد اما اون مردی که همیشه لبخند میزد با وجودش آرامش رو به تک تک ثانیه های پرطنش زندگی سرگرد هدیه می کرد.

حالا که با دقت تر رابطشون رو بررسی می کرد، عشقی که کیونگسو بهش داشت همیشه توی لایه ای از ابهام پنهان بود و این خواهش ملتمسانه... اولین بار بود که انقدر واضح عمق احساسات خالصانه اش رو پیش مرد بزرگتر نمایش میداد.

_چرا فکر کردی دوست ندارم؟ راست میگی! پای عاشقیم میلنگه چون عاشقت نیستم ولی دوست داشتم و دارم... خیلی زیاد کیونگسو.

" Blueberry Cigarette " [Uncomplete]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora