┨Chapter 9├

186 47 23
                                    

حلقه ی دست های مرد بزرگتر از هم باز شدن و مرد دیگه به سرفه افتاد.

_ خیلی... روانی ای... داشتی می کشتیم...

جونگ دستش رو روی شونه اش گذاشت و نگاهش رو به زیر انداخت.

دی او که سرفه هاش قطع شده بود، دستش رو پس زد و کنارش عبور کرد تا بیرون از آشپزخونه بره.
_ و چرا فکر کردی من دم مرگ راستش رو به قاتلم میگم؟

و شروع به دویدن کرد. جونگ فهمیده بود با خشونت کاری رو از پیش نمی بره بلکه لجبازی پسر رو بیشتر تحریک میکنه پس نفس عمیقی برای مسلط شدن به اعصاب بهم ریخته اش کشید و به دنبال اون پسرک رومخ از آشپزخونه خارج شد.

+ کاریت ندارم. بیا بشین اینجا باهم صحبت کنیم.

روی مبل نشست و منتظر نگاهش کرد اما دی او که پشت دیوار اتاق خواب سنگر گرفته بود، مردد بود.

جونگین لحظه ای یاد دوست پسرش افتاد که سخت تونست حقیقت موجودیت دی او رو باور کنه، الان که اون پسر جلوش بود شاید بهتر بود مدرکی برای باور بهترش و البته درمانش جور می کرد. بلند شد و به طرف اتاق خواب رفت تا گوشیش رو برداره که دی او عقب تر رفت و فقط گنگ نگاهش کرد.

_ دوستش داری؟

جونگ جا خورد ولی دست انداخت و گوشیش رو برداشت بعد به طرفش چرخید. با اینکه جواب رو می دونیت ولی باز هم سوالش رو پرسید.
+ کی رو؟

_ عمه ی من رو؟ خب کیونگسو رو دیگه!

این سوال جدی چی بود این وسط؟ چینی به ابروهاش داد.
+معلومه که دوستش دارم. برای چی می پرسی؟

پسر دست به سینه شد و قدمی طرفش برداشت.
_جناب سرگرد... من سکس نداشتم اما باید بدونی من و اون دو نفریم. اگه واقعا دوستش داری نباید مشترک بودن این بدن برات سوتفاهم ایجاد کنه... می گیری منظورم رو؟

جونگ متوجه شده بود. منظور اون این بود که حتی اگه دی او هم با کسی در رابطه باشه جونگین نباید این رو به پای دوست پسرش بنویسه چون اون هیچ خیانتی مرتکب نشده. پس سرش رو بالا و پایین کرد. بهتر بود این بحث همینجا بسته می شد.

+ مگه نگفتی گشنته؟ بیا بریم سوپت رو بخور.

دقیقه ای بعد هر دو پشت میز نشسته بودن و دی او
مشغول خوردن شد. جونگ هم ضبط فیلم رو روشن کرد و سعی کرد بدون جلب توجه دوربینش رو سمت مرد مقابلش بگیره.

+ یکم از خودت برام بگو.

_ این چه سوال تخمی ایه؟ و چرا فکر کردی بهش جواب میدم؟

خب‌... اگه اون پسر سرتق راحت جواب میداد عجیب بود!

+ گفتی روح نیستی. پس تو دقیقا چی هستی؟

دی او آخرین قاشق از پیاله ی سوپش رو خورد و بدون نگاه کردن به رو به روش بلند شد تا به پذیرایی بره.

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Aug 01, 2022 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

" Blueberry Cigarette " [Uncomplete]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora