part 6:

374 66 6
                                    


#jimin:
ادامه فلش بک:
قلبم بشدت به قفسه سینم میکوبید
لمس لباش...اون بوسه لعنتی زیادی خوب بود بیشتر تو تخت مچاله شدم چطوری میتونستم تو روش نگاه کنم لعنت بهت
دستمو‌ بردم تو موهام
حضم قضیه برام سخت بود یه حس خجالت داشتم
به تاج تخت تکیه دادم سرمو رو زانوم گذاشتم از جلو چشمم کنار نمیرفت
با صدای در بخودم اومدم
ته:میتونم بیام داخل؟
مکث کردم شاید تنها کسی بود ک الان بدردم میخرد
+آ..اره بیا داخل
با خنده شیطونش اومد داخل کنارم نشست
ته:اووو پسر بخاطر یه بوسه انقدر قرمز شدی؟
مشت نسبتا ارومی به بازوش زدم
+خفه شو ... تو میدونستی همه چیو چرا هیچ‌اعتراضی نکردی لعنتی وای من نمیتونم دیگ توروش نگاه کنم
ته:خیلی خب اون بدبخت خودشم خجالت میکشه حالا بیخیال اینا ... میگم ک خب درمورد گرایش نامجون هیونگ اصن چیزی میدونی؟
مکث کردم پوست لبمو میکندم مضطرب نگاش کردم
+ن...نه نمیدونم...نمیخام بدونم...حتی اگ حسی به همجنس خودش نداشته باشه مهم نیست میدونی...من میتونم جای اون دوسش داشته باشم
ته:هی پسر وقتی اینطوری حرف میزنی یادم میره چه کرمویی هستی...لطفا خودتو اذیت نکن
سرمو تند تند تکون دادم
__________________
#namjoon
پایان فلش بک:
اروم زدم رو بینیش ک بهم نگاه کرد و لبخند شیرینی زد
_کجایی بیبی چندبار صدات زدم اما دریغ از یه نگاه
+داشتم به اولین بوسمون فکر میکردم
خنده آرومی کردم سرمو بردم نزدیکش
_نکنه دلت خواسته هوم؟
با دستای کوچولوش بردتم عقب
+یااا نخیرم داشتم فقط داشتم بهش فکر میکردم اقای کیم...نه نامجون کیم
مردونه خندیدم
_خیله خب جیمین پارک
مشت آرومی به سینم زد و بعد دست به سینه شد
+مسخرم نکن نامجونا من قابلیت قهر کردن دارم
ابروهامو دادم بالا
_چیشده همسر قشنگم؟
+داری خرم میکنی مونی؟
خندم بیشتر شد
_نخیر پسره خنگ چرا باید چنین کاری کنم؟
لبشو داد جلو با کیوت ترین حالت ممکن نگام کرد
+خب داشتم به اون زمان فکر میکردم که دوست داشتم و ازین قضیه میترسیدم ک ممکنه اصن گرایشت اون‌چیزی که فکر میکنم نباشه
دستای کوچولوشو تو دستم گرفتمُ پشت دستشو نوازش کردم
_هنوزم همچین فکری‌میکنی جیمین؟
+نامجون میترسم ازون روزی که دیگ حسی بهم نداشته باشی بنظرم خیلی سخت میاد من هنوزم مثل چندسال قبل ازین میترسم ک باز عشقم یطرفه شه
سرمو کج‌کردم نگاش میکردم
_بیبی من کی دلش میاد از الهه زیبایی مثل تو بگذره؟تو فقط ظاهرت خوشگل نیست تو باطنت خوشگله جیمین...من کسیو میخاستم که ارامش بهم بده...و تو خود آرامشی من هیچوقت دست از دوست داشتن کسی که بهم ارامش میده و همیشه درکم میکنه برنمیدارم
لبخند آرومی زد
انگشتاشو بین انگشتام برد و به دستامون نگاه کرد
+دستات بزرگه
لبخند شیطنت آمیزی زدم
_فقط دستام؟
+آر...
وسط حرفش مکث کرد و بهم نگاه کرد انگار تازه منظورمو فهمیده بود کتابی ک دستم بودو زد بهم
+خیلی بی ادبی نامجونا
خنده بلندی کردم ک از حرص قرمز شد
از جاش پاشد ک بره کمرشو گرفتم و رو پاهام‌نشوندمش
_باشه ببخشید...ببخشید
هنوز تو صدام خنده مج میزد
______________
بریم برای اصل ماجرا؟😈

𝘽𝙤𝙪𝙣𝙙𝙡𝙚𝙨𝙨 𝙡𝙤𝙫𝙚Where stories live. Discover now