part 16

295 54 2
                                    


#namjoon
هماهنگ کرده بودم با پسرا...نمیتونستم بهیچ‌ وجه واکنشش رو حدس بزنم
بعد دوسال هرکاری میکرد حق داشت
جلوی جایی که گفته بودن وایستادم تغییرش داده بودن بزرگتر شده بود تجملاتی تر
حق داشتن الان دیگ بشدت معروف بود این گروه
با کلیدی که بهم داده بودن وارد شدم دلم برای تک تک آدما اینجا تنگ شده بود برق خاموش نشون میداد همشون خوابن
چشم به اتاقم افتاد لعنتی
حتی ذره ای تغییر نکرده بود...
به اتاق کناریش نگاه کردم ینی هنوزم اتاق جیمین بود؟
ابرومو دادم بالا نمیتونستم ریسک کنم برم داخل
اگ بیدار میبود چی؟
دست از این فکرای مزخرف برداشتم رفتم توی اتاقم درو پشت سرم بستم برقارو روشن کردم
یه نفس عمیق کشیدم بوی عطرش هنوز همون بود؟یا من اشتباه میکردم ک عطر جیمین اینجا میومد
روی تخت نشستمُ بار دیگه به دروبر این اتاق نگاه کردم
بلوزمو دراوردم روی تخت دراز کشیدم فردا روز بزرگی بود حتما...
آرنجمو روی چشم گذاشتمُ سعی کردم بدون اینکه فک کنم اتاق کناری جیمین هست بخوابم
__________________
#jimin
دستامو لبه تخت گذاشتم برای چی انقد استرس داری پارک جیمین؟
لعنت بهت ک انقدر قلبت تند میزنه ک حس میکنی قراره بمیری
تو عطرشو حس نکردی...
تو قرار نیست اون لعنتی رو دوباره ببینی
فقط چند دقیقه میگذره ک از اتاقش اومدی بیرون بازم توهمی شدی؟
یکم از مشروب توی دستم خوردم
صدای در برای چی بود
نفسمو با حرص دادم بیرون امکان ندارع کسی بجز من تو اون اتاق بره
قرار نیست از جام پاشم آره...
نباید بترسم لعنتی نباید بترسم بطری رو گذاشتم کنار رفتم رو تخت پتورو کشیدم روم زیرش مچاله شدم
امکان نداره کسی بیاد داخل اتاق من...
عه هنوز اون عضو هفتم لعنتی نیومده اینهمه بدبختی داره سرم میاد فردا قراره ببینمش حتی نمیتونم تصور کنم باید چی بگم بهش
قرار نیست باهاش گرم بگیری احمق
قرار نیست انقد صمیمی شی ک اینم بشکنتت
مث آدم برخورد کن فقط
همه ک خوب نیستن...
چشامو روی هم گذاشتم باید میخابیدم مگرنه همین الان توهم میزدم ک نامجون توی اون اتاق خوابیده...

𝘽𝙤𝙪𝙣𝙙𝙡𝙚𝙨𝙨 𝙡𝙤𝙫𝙚Where stories live. Discover now