18

346 49 4
                                    

هفته ی بعد به سرعت گذشت. امتحانای ترم نزدیک بودن و جین همه ی وقتشو توی کارگاه میگذروند.

هودیشو از تنش بیرون کشید و به کارش ادامه داد. چیزی نمونده بود تا نقاشیش تموم بشه. خودش خیلی دوسش داشت. یه پروانه که روی پس زمینه ی آبی جا گرفته بود.

ظرف آبشو برداشت و به سمت دیگه ی کارگاه رفت تا آبشو عوض کنه. سردرد داشت، از صبح سر کار بود و حالا توی دانشگاه. این چند روزش همینطوری گذشته بود و بعضی روز ها هم به سختی نیک رو میدید.

با ظرفی که حالا از آب تمیز پر شده بود به سمت بومش برگشت تا اینکه صدایی نظرشو جلب کرد.
- جی؟
سرشو برگردوند، خودش بود. لبخندی ناخودآگاه روی لبش نقش بست و گفت:

+ سلام لونا.
- سلام! دلم برات تنگ شده بود. حدس زدم اینجا باشی.
+ اوه واقعا؟
- آره. نیک بهم گفت شبا رو پروژه ات کار میکنی.

لونا نزدیک شد و بعد روی میز کنار بوم جین نشست. جین در حالی که روی سایه ی پروانش با آبی تیره کار میکرد توی ذهنش لونا رو پرستید. چشماش، موهاش، لب هاش و تمام اجزای صورتش.

آخرین خط رو کشید و قلمو رو سرجاش گذاشت. به چشمای لونا که با مژه های بلندش تزئین شده بودن نگاه کرد و گفت
+ دوسش داری؟
- آره، خیلی قشنگ شده. مطمئنم همه خوششون میاد.

جین لبخند شیرینی زد و زیر لب گفت
+ ممنونم.
لونا انگار که چیزی یادش افتاده باشه گفت:
- راستی، من یه چیزی برات دارم.
جین از روی صندلیش بلند شد و سمت لونا رفت
+ چی؟

لونا دستشو توی کیفش برد و شیئ فلزی ای که جین متوجه شد فندکه رو توی دستش قرار داد. جین نگاهش کرد و متوجه پروانه ی حک شده روی فندک شد. دستشو روی پروانه کشید و گفت:
+ این خیلی خوشگله لونا.
لونا در جوابش لبخند زد و گفت:
- خب، من میرم.
+ اوه، منم داشتم میرفتم. باهات میام.

هودیشو از روی میز برداشت و پوشیدش و بعد شونه به شونه ی لونا از کارگاه خارج شد. پاکت سیگارشو از جیبش در آورد و آخرین سیگار توی پاکتو با فندک جدیدش روشن کرد.

لونا نگاهش کرد و گفت
- یه پک به من بده.
جین لبخند زد و گفت
+ نه، دیگه نه.
- چرا؟
لباشو گاز گرفت. به چشمای لونا نگاه کرد و نتونست جلوشون مقاومت کنه. دود سیگارشو بیرون داد و گفت:

+ خیلی خب، فقط یه پک.
لونا لبخند زد و بعد سیگارو از دست جین گرفت. جین به دختر چشم آبی نگاه کرد و تمام حرکاتشو ستایش کرد. این دفعه لونا سرفه نکرد.

نخ سیگارو به جین پس داد. جین بهش نگاه کرد و بعد اون سیگارو خاموش کرد. دلیلش جای رژ لب قرمز لونا روی اون بود، میخواست نگهش داره. شاید فکر کنید احمقانس ولی این کاریه که جین کرد.

سیگار نصفه نیمه رو توی پاکتی که هنوز دور ننداخته بودش گذاشت و اونو دوباره توی جیبش فرو برد. به در دانشگاه رسیدن.
لونا توی بغل جین رفت و گفت
- خدافظ جی.

جین دختر رو به روشو توی بغلش فشار داد و عطر شیرینشو که حالا یکم با بوی سیگار مخلوط شده بود توی ریه هاش کشید. وقتی که ازش جدا میشد بوسه ای روی گونش گذاشت. و آروم لب زد
+ خدافظ
در حالی که آرزو میکرد کاش هیچوقت مجبور نبود از لونا خداحافظی کنه.

بعد از خریدن دوتا پاکت سیگار دیگه به سمت خونه راه افتاد. اون شب براش ارزش زیادی داشت.

________________

این پارتو خیلی دوس دارم 🥲🥲
راستی فندک جین :)

این پارتو خیلی دوس دارم 🥲🥲راستی فندک جین :)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
the silence Where stories live. Discover now