24

298 47 9
                                    

دو روز بعد جین توی کافه 444 مشغول درست کردن کارامل ماکیاتوی دختر تقریبا 16 ساله ای بود. کارامل ماکیاتویی که اونو یاد لونا مینداخت. این دو روز از لونا خبری نداشت، سعی کرده بود بره و باهاش حرف بزنه ولی نتونست. خواست به لونا زمان بده و اجازه بده هروقت خواست بیاد پیشش.

قهوه رو تحویل داد و با لبخند به دختری که محو تتو های جین شده بود نگاه کرد.
- هی.. تتو هات.. اونا خیلی باحالن!
لبخند جین بیشتر از قبل کش اومد.
+ ممنونم

بعد از گفتنش در حالی که رفتن دخترو تماشا میکرد دستی روی تتو هاش کشید و با خودش فکر کرد دوست داره چنتا تتوی جدید بزنه. باید توی نیویورک یه تتو ارتیست پیدا کنه. شاید بعدا از نیک بپرسه.

فقط 15 دقیقه به تموم شدن شیفت جین مونده بود. دستشو تو موهاش کرد و ارزو کرد این 15 دقیقه به سرعت بگذره. ولی این اتفاق نیوفتاد، به جاش لونا وارد کافه شد که البته این جین رو حتی از زودتر تموم شدن شیفتشم خوشحال تر میکرد.

لونا به سمت جین حرکت کرد.  لبخند پهنی روی صورت جین شکل گرفت.
+ سلام لونا، دلم برات تنگ شده بود.
لونا که نفس نفس زدنش نشون از دوییدنش میداد روی صندلی جلوی کانتر نشست گفت:
- اوه خداروشکر، داشتم دعا میکردم امروز اینجا باشی.

جین دستاشو به میز تکیه داد و لبخند زد.
+ تقریبا 15 دقیقه ی دیگه شیفتم تموم میشه.
- پس، میای یه قدم بزنیم؟
جین سرشو به نشونه ی اره تکون داد ولی چیزی که همون لحظه رو به روش بود براش کل اون لحظه رو خراب کرد.

لیسا؟ اینجا چیکار میکنه؟ سعی کرد از جلوی دیدش کنار بره ولی دیر شده بود، لیسا دیدش و حالا با شوک داشت به سمتش میومد. جین با نگرانی به لونا نگاه کرد و سعی کرد نرمال رفتار کنه.
- جین! اینجا چیکار میکنی؟
+ اوه عام.. سلام لیسا. اینجا، کار میکنم.

لونا با تعجب به جین نگاه میکرد و سعی میکرد بفهمه لیسا کیه.
- واو! دلم برات تنگ شده بود. من فکر میکردم خودم اهل رابطه های یه شبه ام ولی وقتی با تو اشنا شدم دیگه فک نمیکنم من اونقدر اهلش باشم
لیسا گفت و خندید. ولی جین نخندید. یخ کرد و به چشمای لونا هم که حالا انگار یخ زده بودن و آبی تر از قبل بودن نگاه کرد.

با نگاهش سعی کرد به لونا بفهمه که بهش توضیح میده ولی لونا صبر نکرد و از جاش بلند شد.
- خب من، بعدا میبینمت جین.
و با تند ترین سرعت ممکن از کافه بیرون زد.
جین سعی کرد لبخندشو حفظ کنه ولی نتونست. عوضش به ساعت نگاه کرد و وقتی متوجه شد بالاخره شیفتش تموم شده لیسا رو پیچوند و بیرون رفت.

دنبال لونا گشت ولی اونو اطراف کافه پیدا نکرد پس فقط سیگاری روی لبش گذاشت و تصمیم گرفت بره خونشون، خونه ی لونا. احتمالا اونجاست نه؟

————————
ببخشید دیر به دیر آپ میکنم امتحان دارم :)
ووت و کامنت؟

the silence Where stories live. Discover now