26

330 41 3
                                    

دو هفته. 14 روز. 336 ساعت. 20160 دقیقه. به نظر جین خیلی کم بود برای داشتن لونا. اون لونا رو برای همیشه میخواست. ولی بهتر از هیچیه. اون دو هفته وقت داشت تا کنار لونا باشه و هر دقیقش رو لذت ببره. چون معلوم نبود دوباره کی ببینتش. شایدم اصلا نبینتش.

- خوشگله، نه؟
جین که انگار از چاله ی فکر هاش بیرون افتاد به لونا نگاه کرد و گفت:
+ آره، خیلی خوشگله.
اونا برای اولین روز اومده بودن به سینمای توی ماشین. یا هرچیز دیگه ای که مردم بهش میگن.

جین نگاهشو از پرده سینما گرفت و به لونا نگاه کرد، لونا خوشگل تر بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جین نگاهشو از پرده سینما گرفت و به لونا نگاه کرد، لونا خوشگل تر بود. لونا که متوجه نگاه جین شده بود برگشت و متقابلا بهش نگاه کرد. لونا خندید و گفت:
- چیه؟
جین نتونست جلوی لبخندشو بگیره و حرف توی ذهنشو به زبون اورد:
+ هیچی، تو خوشگل تری.

دوباره هر چی به ذهنش اومده بود و گفته بود. ولی این بار پشیمون نبود.
اون روز جین لونا رو بوسید و روز بعدش توی پیست اسکیت باز هم اونو بوسید و روز بعد توی ماشین باز هم اونو بوسید.

جین عاشق لونا بود و هر روز که میگذشت بیشتر از اینکه دیگه نبینتش میترسید.
به تکست لونا روی گوشیش خیره شد و فکر کرد.

- امروز قراره چیکار کنیم جین ویلیامز؟
بعد چیزی که تو ذهنش بود رو تایپ کرد.
+ میدونستی که من پاستا های فوق العاده ای درست میکنم؟
- نه.
+ خب حالا میدونی.
- پس باید یکی برام درست کنی.
+ دقیقا این برنامه ایه که برای امشب دارم.

جین لبخند زد و از خونه بیرون زد تا وسایل پاستا رو بخره. امشب شب خوبیه. هرشب با لونا شب خوبیه.

سیگارشو توی زیر سیگاریش خاموش کرد و به سمت آشپزخونه رفت. لونا دنبالش رفت و گفت:
- میتونم کمک کنم؟
جین که دستاشو میشست به اطراف نگاه کرد و گفت:
+ بشین اینجا، این کمک بزرگیه. 

لونا لبخند زد و با کمک دستاش روی اپن پرید و نشست و مشغول تماشای جین که داشت کار میکرد شد. و متوجه که جین موقع کار کردن چقدر جذابه. 
- تا حالا بهت گفته بودم تتو هاتو خیلی دوست دارم؟
جین لبخند دستپاچه ای زد و گفت:
+ خب، به نظر نمیومد مامانت خیلی دوسشون داشته باشه.

لبخند لونا ماسید و شوکه به جین نگاه کرد.
- وایسا. تو مامانمو دیدی؟
+ اوه، من. اره. خب، اون روز که دنبالت میگشتم رفتم دم خونتون و..؟
- فاکککک. خب؟
جین خندید و گفت:
+ ازم خوشش نمیاد.
لونا هم اروم خندید و گفت:
- ببخشید. اون زیادی سخت گیره.

جین سمت لونا رفت و گفت:
+ نه، نگو ببخشید. میدونم که آدمی نیستم که بخواد ازش خوشش بیاد.
- نمیدونم، من که خیلی ازت خوشم میاد.
جین لبخند زد و لبای لونا رو آروم بوسید.
+ دوست دارم.
لونا هم لبخند زد و به بوسه ادامه داد.
—————

آخرای بوکه =) خوشحال میشم نظرتونو بدونمممم.

the silence Where stories live. Discover now