Part Four

421 83 2
                                    

هوسوک شوک و ناراحت از چشم های اشکی پسرک رو به روش با پاهای به رنگ آبیش به سمت یونگی قدم برداشت.

با نگاه کردن به رو به رو متوجه شد که به شونه یونگی هم نمی‌رسه.

با دیدن این همه اختلاف اخمی روی پیشونیش شک گرفت که معنی داشت که یونگی اینقدر دراز باشه.

حالا دیگه رنگ هوسوک آبی نبود و به رنگ قرمز تغییر رنگ داد بود.

با اخم سعی کرد با پریدن خودش رو به صورت یونگی که حالا صدای گریش بلند شده بود برسه اما همه تلاش هاش بی فایده بود.

هوسوک که دید هر چقدر که میگذره گریه یونگی شدید تر میشه باز رنگش به آبی برگشت.

او واقعا از گریه پسرک رو به روش ناراحت بود.

ستاره کوچولو سعی کرد به جای تلاش برای رسیدن به صورت یونگی و پاک کردن اشک هاش باهاش حرف بزنه.

- نمیخوای به من بگی چی شده؟

یونگی به بلند کردن سرش به راحتی ناراحتی ستاره رو به روش رو از رنگ آبیش تشخیص داد.

اون ستاره از گریه یونگی ناراحت شده بود و این باعث دلگرمی یونگی میشد.

یونگی با داشتن هوسوک نگران این نبود که برای کسی مهم نیست؛ اون میدونست که هوسوک رو داره.

با کمی فکر کردن متوجه شد که جز به ستاره رو به روش نمیتونست با کسی دیگه حرف بزنه.

- هوسوکا خانوادم می‌خوان من رو بفرستن پیش مامان بزرگم سئول ولی من می‌خوام دئگو بمونم پیش تو...

با تموم شدن حرفش شدت اشک هایی که می‌ریخت بیشتر شد اما در مقابل دل ستاره کوچولو از صورت سرخ و لب برچیده پسرک روبه روش ضعف کرد و اعتراف کوچیک یونگی باعث سبز شدنش شد و سکسکهیی کرد که باعث خارج شدن اکلیل ازش شد.

او به خودش لعنت فرستاده که هیچ وقت نمیدونست جلوی خوشحالی افراطیش و خارج شدن اکلیل رو کنترل کنه.

یونگی با دیدن سکسکه کیوت هوسوک گریه یادش رفت و محو موجود کوچولو رو به روش شد.

**********

سلام سلام

خوبین؟

اینم از پارت چهار
دیگه فقط یه پارت مونده

ووت و کامنت فراموش نشه 😄🌟

StarlightWhere stories live. Discover now