با خستگی چشماشو باز کرد.کش وقوسی به بدنش دادو باتیرکشیدن پایین تنش،آهی ازروی
درموندگی کشید چند پلک عصبی زد ونگاهش رو تو اتاق نسبتا بزرگش چرخوند.
اتاق تمابیبنفش داشت،عکس بزرگیازخودش و عکس کوچکتری ازخودش و خواهردوقلوش،
روی دیوارنصب شده بود،کاغذ دیواریهاش کمی تیره و تقریبا سرمه ای رنگ بودن.
میز تحریر ولبتاپش طرف دیگهی اتاق قرارداشتن وتوضلع شمالی اتاقش،درست در
موازات تختش،دوتادربودن که یکیش اتاقک کوچک لباس و دیگری سرویس بهداشتی بود.
سیستم گرمایشی اتاقش اونقدر خوب بود که حتی تو زمستون هم اصلا احساس سرما نکنه
و بالباس های نازک بخوابه.
هرچندکه هیون زیادهم سردش نمیشدومعمولا زمستونها هم همون لباسهای تابستونیش
رو استفاده میکرد.میشد گفت به ندرت پیش میاد که إحساس سرما بکنه.
گاهی دوستانش بهش میگفتن گیرنده های حسی بدنش مشکل دارن که اصلا سرما رو
حس نمیکنه! یا اونکه اصلا آدم نیست!
خب کسی که توماه ژانویه فقط بایک پیراهن آستین کوتاه و نازک،اون هم اول صبح بیرون
میرفت،واقعا میتونست آدم عادی ای باشه؟
دوباره ناله ای از بیچارگیش کرد.
همه صحنههای خوابی که دیده بود،یادش اومد.
انگشتای ظریفشو تو موهای فر وفندوقیش فرو کرد و اونارو بهم ریخت.موهاش ازاونچه که
بودن،نامرتب تر،شدن وحالا درست شبیه برق گرفته هاشده بود.
درحالیکه موهای فرشو میکشید،شروع کرد به غر زدن:خدایا من چه گناهی کردم که همش تو
خوابام بایدبایه عوضی که حتیقیافشونمیبینم،سکس کنم؟
اصن چرا باید صحنه های عجیب ببینم یا گاه وبی گاه حالم بدبشه....اییی موهام...کلمم درد
گرفت لعنتیی!!
چرا تحریک میشم خببب؟ولی اون عوضی تو خابام واقعا یه هاردفاکره....
چرا منی که هنوز یه سکسم نداشتم،باید این خوابارو ببینم؟خدایا....
درحالیکه هنوز غر میزد،به سختی و باوجود درد خیلی زیاد پایین تنش،از تختش بلندشد و به
YOU ARE READING
WeCannotRemember
Fanfictionɢᴀɴᴇʀ : sʟɪᴄᴇᴏғʟɪғᴇ_ғɪᴄᴛɪᴏɴ_ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ_sᴍᴜᴛ ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : ᴄʜᴀɴʙᴀᴇᴋ قشنگا،این فیک با دوتا فیک دیگه ارتباط داره. #jemini_power3 #The3sovereignty و داستاناشون بهم ربط دارن،پس حتما درطول اپ و همزمان باهم هرسه فیک رو بخونین که گیج نشین. حتما قبل از شروع، دو...