پارت پنجم

61 17 0
                                    


پات پنجم:

باپیچیدن صدای‌زنگ‌گوشیش تواتاق،چشماش

رو باز کرد.

اتاقش بخاطر وجود اون پرده های ضخیم کاملا

تاریک بود،نمیدونست ساعت چنده یا چه‌موقع

از روزه.

تماس رو وصل کرد و جواب سوالات مادرش

روبایک جمله کوتاه وصدای گرفته ای داد:پیش

انوک‌ودنیسم.میخواستم قبل رفتنم‌ببینمشون.

بدون اونکه حرف دیگه ای بزنه،گوشی رو به

طرفی پرت کرد و دوباره چشماشو بست.

اما باشنیدن صدای برخورد گوشیش به چیزی

و بعدش اخ بلند ادریان،چشماش گرد شدن.

پشت سرش رو نگاه کرد و بااخم های شدید و

چشمای پف کرده از خواب ادریان روبه رو شد.

فرانسیس:خورد بهت؟

ادریان ازبین دندوناش غرید:خوردتوسرم دلقک

عوضی!

فرانسیس:من چمیدونستم سرت اونجاست؟

به طرفش رفت تا سرش رو بررسی کنه.

بی توجه به اخم ها وعصبانیت ادریان،سرش

روبا دو دستش گرفت وبا دقت نگاه کرد:اسیبی

که ندیده... تازه گوشی من سبکه.چیزیت نشده

شلوغش نکن الکی.

ادریان باهمون اخم گفت:اصلا تو چرا تو خونم

موندی؟

ناگهان انگار که چیزیو تازه به یاداورده باشه،با

چشمای گردتر ازحالت معمول گفت:روی تختم

خوابیدی؟تو روی تختم خوابیدی!

فرانسیس شونه بالا انداخت:اره...و میخوام از

سرویست استفاده کنم.

ازجاش بلند شد و بی توجه به چهره برافروخته

از خشم ادریان و فریادهای عصبیش به سمت

سرویس اتاقش رفت.

کارش‌روتموم‌کرد،صورتش روشست‌وازسرویس خارج شد،پرده هارو کاملا کنار زد و یکی از

پنجره ها رو باز کرد.

فرانسیس:اه،خیلی گرمه.

ساعت چهارعصر رو نشون میداد،از وقت ناهار

WeCannotRememberWhere stories live. Discover now