پارت نهم

44 15 0
                                    

با پیچیدن صدای بلند زنگ موبایلش تو اتاق از

خواب سنگینش بیدارشد.

امابدوناونکه چشماش روبازکنه یاحتیتغییری

توحالت خوابیدنش ایجادکنه،اهمیتی به گوشی

یا شخص پشت خط نداد و اجازه داد اونقدر

زنگ بخوره تا اونکه بالاخره شخص پشت خط

خسته بشه و تماس رو قطع کنه.

مغزش هنوز کاملا بکار نیفتاده بود،حتی یادش

نمیومد که تو تخت تنها خوابیده یا نه.باهمون

چشمای بسته،اتفافات شب قبل رو مرور کرد.

اون کارهای عجیب و غریب فرانسیس که کم از

شکنجه روحی و جسمی نداشتن،حمله ی

عصبیش و دراخر حرف هاشون قبل از بخواب

رفتن فرانس.اخم محوی روی پیشونیش قرار

گرفت و کم کم همه چیز یادش اومد.

باحس سنگینی چیزی روی سینش،چشماش

رو بالاخره باز کرد و درکمال تعجب با کله ی

فرانس روی قفسه سینه‌ی برهنش مواجه شد.

اخم‌هاش با بهت از هم فاصله گرفتن.

فرانسیس نیمه برهنه تو آغوشش بود و تقریبا

روی بدنش دراز کشیده بود.

دوباره صدای زنگ گوشی تو اتاق پیچید،این

دفعه گوشی فرانس بود.

فرانسیس تکونی به یکی از پاهاش داد،بدون

اونکه تغییری تو وضعیتش ایجاد کنه،صدای

خواب الودش رو تو اتاق ازاد کرد:ااه...این چه

کوفتیه...خفش کن!

ادریان ابروهاشو بالا داد و دوباره سعی کرد به

صدای ناهنجاری که تواتاق پیچیده بی‌توجهی

کنه،چشماشو بست:گوشی خودته.

فرانس:پس گور باباش!

گردنش رو کمی تکون داد و جاش رو روی بدن ادریان بهتر کرد،حالا گونه ی نرمش دقیقا روی پوست برهنه سینه ی ادریان قرار داشت.

تماس بالاخره قطع شد.

تنهاویژگی مشترک هردوشون همین بود،وقتی

خوابن و خصوصا صبح ها نه تماسی رو جواب

میدادن و نه درو به روی کسی باز میکردن!

WeCannotRememberWhere stories live. Discover now