با بلند شدن صدای زنگ موبایلش دست از کار کردن با لپتاپ کشید و نگاهی به اسم مخاطب انداخت.
با دیدن اسمش موبایل رو برداشت و تماس رو وصل کرد و گفت:
_بله هوسوک
+اوضاع چطوره؟
جین_خوبه...فعلا نه من نامجونو کشتم نه اون منو
هوسوک خندید و گفت:
_برنامه ی جدید نامجون واسه ی این ماه چیه؟
جین_یه لحظه صبر کن
داخل لپتاپ فایلی که مربوط به برنامه ی کاری این ماه نامجون بود رو باز کرد و گفت:
_خیلی سرش شلوغه...واسه ی مذاکره با یکی دوتا کارگردان باید بره آمریکا...فیلمرداری چندتا تبلیغ داره و فن ساین و فیلمرداری سریال جدیدش و این چیزا
هوسوک_نزدیکترینش کدومه؟
جین_باید آخر این هفته بره آمریکا
هوسوک_اوکی پس آماده شو چون توام باید باهاش بری
جین_آره میدونم...خدا کمکم کنه فقط
هوسوک_با خودشم حرف میزنم...توی فرودگاه دوربینا روی شما زوم میکنن ببینن واقعا مثل یه زوج رفتار میکنید یا نه خیلی باید حواستون جمع باشه!
جین_باشه نگران نباش
هوسوک_خب باید با نامجونم حرف بزنم...فعلا
از جین خداحافظی کرد و تماس رو قطع کرد.
نگاهش رو به صفحه ی لپتاپ که هنوز برنامه ی کاری نامجون روش نمایش داده میشد انداخت و با کلافگی دستی توی موهاش فرو برد.
واقعا قرار بود با این آدم به سفر خارجی هم بره؟!
مطمئنا دیوونش میکرد...
______
از ون پیاده شدن و همراه با محافظا وارد فرودگاه شدن.
همینکه پاشونو داخل اونجا گذاشتن خبرنگارا شروع کردن به عکس و فیلم گرفتن.
نامجون برای اینکه همه چی طبیعی باشه دست جین رو توی دست خودش گرفته بود و باهاش قدم برمیداشت.
همینطوری به مسیرشون ادامه دادن تا دیگه به کل از دید خبرنگارا خارج شدن.
جین همینطور که ماسکش رو پایین میکشید لب زد:
_چقد پیگیرن اه
نامجون با شنیدن این حرف پوزخندی زد و جواب داد:
_بخاطر اینکه ببینن تو اینجایی یا نه نیومدن...اومدن از من عکس و فیلم بگیرن
جین_خودم میدونم منم منظورم همون بود...آخه مگه فرودگاه رفتن یه آیدل با یه آدم عادی چه فرقی میکنه که باید ازش فیلم و عکس بگیرن؟
نامجون_باشه...دفعه بعدی بهشون میگم چون تو دوس نداری نیان خوبه؟
جین نگاه عصبی ای بهش انداخت و دستش رو از دست نامجون بیرون کشید.
_واقعا این حجم از رو مخ بودنتو از کجا میاری؟
وارد هواپیما شدن و جین به اجبار نشست کنار نامجون.
موبایلشو از داخل کیفش درآورد و وارد صفحه ی اینستاگرامش شد.
تای ابروش رو بالا انداخت و لب زد:
_هرروز فنات دارن میان اکانت منو فالو میکنن...حس میکنم اگه یه روز اعلام کنیم که به هم زدیم این آدما کاری میکنن صفحه ی من کلا بسته شه
نامجون_خب طبیعیه...بعضی فنا اونقدر برای آیدلشون تعصب به خرج میدن که صد درصد اونو مقصر نمیدونن هیچوقت
جین چینی به چونش داد و توی دلش گفت "کاش میتونستم همینجا خفت کنم مغرور عوضی"
هندزفری هاش رو از داخل جعبشون درآورد و اونا رو توی گوشاش گذاشت.
با بلوتوث موبایلش رو به هندزفری متصل کرد و برای خودش آهنگ گذاشت.
سرش رو به صندلی تکیه داد و چشماشو بست تا از شنیدن آهنگای مورد علاقش لذت ببره.
آهنگ گوش دادن خیلی بهتر از بحث کردن با نامجون بود!
چند دقیقه ای به همین روال گذشت تا اینکه خوابش برد و دیگه هیچی از اطرافش متوجه نشد.
...
سر میز کارش نشست و کامپیوتر رو روشن کرد تا به کاراش برسه.
در اتاق به صدا دراومد که سرش رو بالا گرفت و گفت:
_بیا تو
در باز شد و یونگی وارد اتاقش شد و همینطور که با عجله به سمت میز میومد گفت:
_پسر اگه بدونی چیا دستگیرم شده
هوسوک_چیشده؟
یونگی همینطور که توضیح میداد توی موبایلش دنبال عکسایی که تازه براش فرستاده بودن گشت:
_یکی از دوستام این دختره نایونو میشناسه و بهش نزدیکه...یه سری عکس برام فرستاد که اصلا مال قبل از خبر قرار گذاشتن نامجون و جینه و این یعنی داشته اونموقع به نامجون خیانت میکرده
عکسا رو برای هوسوک باز کرد و موبایل رو بهش تحویل داد.
هوسوک نگاهی به عکسا انداخت و سریع موبایل رو روی میز گذاشت و نگاهش رو به یونگی دوخت.
_لعنتی!
یونگی_اینارو بفرست واسه اون نامجون کله پوک که انقد دنبال ثابت کردن خودش به این هرزه بود...بذار بفهمه موقعی که هنوز به هم نزده بودن این هرزه با کیا بوده
هوسوک_موبایلمو بردار و براش بفرست...من حتی چندشم میشه وضعیت این دختره رو توی این عکسا ببینم!
یونگی خندید و موبایل هوسوک رو جلوی صورتش نگه داشت تا با تشخیص چهره ی هوسوک باز بشه.
وقتی قفل موبایل باز شد عکسا رو از موبایل خودش برای هوسوک فرستاد و بعدم اونا رو برای نامجون فرستادشون.
یونگی_امیدوارم با دیدن اینا یکم به خودش بیاد و بهش ثابت بشه ما از اول حق داشتیم نخوایم با اون دختر باشه
هوسوک_خوب شد این قضیه ی جین پیش اومد و کسی خبر نداشت نامجون با این دختره قرار میذاره...وگرنه الان گند میخورد به وجهه ی کاریشو کل زندگیش
یونگی_چه ربطی داره؟
هوسوک_مردم نمیان ببینن دختره خودش از اول مشکل داشته یا نه...اونموقع ربطش میدادن به نامجون و همه جا پخش میکردن که کیم نامجون اونو به این روز انداخته و به این راه کشوندتش...اون وقت تازه باید این خبرای چرت و از رسانه ها جمع میکردیم
به صندلیش تکیه داد و نفس عمیقی کشید و در ادامه گفت:
_هوف...واقعا اشتباه جین خیلی به نفع نامجون شد...خودش که حرف تو گوشش نمیرفت حداقل الان همه چی به نفعش تموم شد
یونگی_فک کنم الان یکم بد شد!
هوسوک_چرا؟
یونگی_حس میکنم نباید الان عکسا رو براش میفرستادم...حالا ممکنه عصبانیتش رو سر جین خالی کنه...
هوسوک_اوه راست میگی!!
...
با شنیدن سر و صدایی که از بیرون میومد گوشش رو به در حمام چسبوند و چند لحظه بعد متوجه شد این صدای داد نامجونه.
با عجله لباساشو پوشید و از حمام بیرون رفت که دید نامجون وسط اتاق وایساده و همینطور که با تلفن حرف میزنه داد و بی داد میکنه.
_وقتی هنوز حتی باهم به هم نزده بودیم چطور تونستی همچین کاری بکنی نایون هان؟...بهت گفتم من برات اصل ماجرا رو توضیح میدم ولی توی هرزه انگار خیلی عجله داشتی برای اینکه از شر من خلاص بشی و به هرزگیات برسی...من چقد احمق بودم که عشق و علاقمو پای یه حیوونی مثل تو گذاشتم...برو با همونایی که با بدن لخت کنارشون عکس گرفتی به هرزگیت برس
تماس رو قطع کرد و موبایلش رو روی مبل انداخت.
جین با قدمای تند جلوتر رفت و خودش رو رسوند بهش و گفت:
_تو چت شده نامجون؟...آروم باش انقد بلند داد زدی فک کنم کل هتل فهمیدن چه خبره
نامجون عصبانی به سمتش چرخید که جین با دیدن چشماش سر جاش ایستاد و دیگه جلوتر نرفت.
نامجون_همش تقصیر توئه...با اون کار احمقانه ای که تون شب کردی همه چیو خراب کردی...توی لعنتی آخرش گند زدی به زندگی من...نمیفهمم چرا از بین این همه آدم احمق ترینش باید منیجر من میشد
جین نفس عمیقی کشید تا خودشو کنترل کنه اما اینبار دیگه نتونست.این بار دیگه نمیشد ساکت بشینه و بذاره این آدم مغرور و خودخواه هرچی دوست داره بگه.
سرش رو بالا گرفت و مثل نامجون بلند گفت:
_فک کردی عاشق اینم که ببوسمت؟...یعنی میخوای بگی تو اونشب اصلا مست نبودی؟...حالا میخوای خودتو تبرعه کنی و منو مقصر؟
نامجون_لعنتی تو که انقد موقع مستی خنگ تری چرا قبلش هشدار ندادی تا جلوتو بگیریم؟!
جین با شنیدن این لقبایی که نامجون بهش میداد عصبی تر شد و جواب داد:
_تو از خنگ بودن با من حرف نزن فهمیدی؟...تو اگه خودت اون شب رو فرم بودی وقتی من با اون حال داشتم بهت نزدیک میشد میتونستی ازم فاصله بگیری و جا خالی بدی که همچین اتفاقی نیفته
به سمت چمدونش که هنوز خالیش نکرده بود رفت.وسایلی که اطرافش ریخته بود رو داخلش چپوند و درش رو بست.
_هرچی گفتی هیچی نگفتم چون از اولم میدونستم این اشتباه من بوده...از اولش خودمو سرزنش میکردم اما دیگه بسه...داری شورشو در میاری بخاطر یه اشتباه ناخواسته فقط داری شخصیتمو زیر سوال میبری و سرزنشم میکنی
چمدونش رو برداشت و بدون اینکه وقت تلف کنه از اتاق خارج شد.
نامجون چند باری صداش زد تا جلوشو بگیره ولی جین گوش نکرد و تنهاش گذاشت.
تا همینجاشم زیادی این حرفا و تیکه انداختنای نامجون رو تحمل کرده بود!ادامه دارد...
YOU ARE READING
The Stupid Manager
Fanfiction+توی لعنتی آخرش گند زدی به وجهه ی من _فک کردی عاشق اینم که ببوسمت؟...هیچیعنی میخوای بگی تو اونشب اصلا مست نبودی؟...حالا میخوای خودتو تبرعه کنی و منو مقصر؟ +لعنتی تو که انقد موقع مستی خنگ تری چرا قبلش هشدار ندادی تا جلوتو بگیریم؟!