The Stupid Manager - Part 12

221 40 33
                                    

بی حوصله پستایی که داخل اکسپلور براش اومده بودن رو رد میکرد و توجهش فقط به یه تعداد خیلی کمی جلب میشد و اونا رو نگاه میکرد.

خوابش نمیبرد و داشت توی اینستاگرام میچرخید تا کمی چشماش خسته بشن ولی انگار بی فایده بود.

نفسش رو کلافه بیرون داد و به کارش ادامه داد تا اینکه یه عکس توجهش رو به طرز عجیبی جلب کرد.

پلک هاشو تنگ کرد و با دیدن چهره ی جین عکس رو سریع باز کرد.
چهره ی مردی که داخل اون عکس بود دقیقا جین بود اما...
مطمئن نبود جین همچین عکسی داشته باشه.

بالا تنش کاملا برهنه بود و فقط کت مشکی رنگی نیمی از بدنش رو پوشونده بود.

تای ابروش رو بالا انداخت و زمزمه کرد:
_این عکس کجا بود که من ندیدم؟

داشت بدنی که فک میکرد واقعا بدن جینه رو بررسی میکرد که یهو چشمش به کپشن پست افتاد و متوجه شد که اون عکس ادیتیه که فنا برای جین ساختن.

چشماشو بست و زیر لب به خودش لعنت فرستاد.
_تو چه مرگته که دنبال عکس لختش بودی الان؟

نفس عمیقی کشید و دوباره کپشن رو خوند که متوجه شد اون فن اکانتی که این عکس رو پست کرده یه داستان در مورد نامجون و جین نوشته و لینکش رو داخل پست به اشتراک گذاشته.

نامجون تای ابروش رو بالا انداخت و اون لینک رو باز کرد.
کنجکاو بود بدونه اون فن چی نوشته!

حدودا نیم ساعتی میشد که مشغول خوندن شده بود و حسابی درگیر اون فن فیکشن شده بود.
با خوندن هر خط بیشتر تعجب میکرد و بیشتر توی عمق داستان فرو میرفت.
انقدر با جزئیات و جالب نوشته شده بود که میتونست راحت همه چیزو تجسم کنه.

داستان نامجون پلیس که به دنبال رئیس باند بزرگ مافیا بود و در طول داستان عاشق یکی از زیر دستای اون آدم یعنی جین میشد!

چندین ساعت خودشو مشغول خوندن یه فیکشن طولانی کرده بود و حتی از اتاقش بیرون نرفته بود.
تازه برای خودش چیپس و خوراکی هم آورده بود توی اتاقش تا همینطور که میخونتش یه چیزی هم بخوره.

داشت به قسمتای مثبت هجده داستان میرسید که یهو در اتاقش به صدا دراومد و باز شد.
_نامجون چرا نمیای بیرون؟
جا پرید و همینطور که گوشیشو یه گوشه مینداخت به جین که توی چارچوب در ظاهر شده بود خیره شد.

جین با تعجب به وضعیت نامجون روی تخت نگاهی کرد و گفت:
_تو چته؟
نامجون_من؟...هیچی...چطور؟
جین کمی مکث کرد و جواب داد:
_ولش که...گفته بودی بازی فوتبال که شروع شد صدات کنم بیا ببین اگه میخوای

نامجون سری تکون داد و از جاش بلند شد.
قبل از جین از اتاق خارج شد که جین دوباره نگاهی به ظرف های خوراکیا روی تخت نامجون انداخت و در حالی که سری به نشونه ی تاسف تکون میداد در رو بست.
باهم به قسمت نشیمن رفتن و رو به روی تی وی روی کاناپه نشستن.

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Jul 17, 2022 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

The Stupid ManagerDonde viven las historias. Descúbrelo ahora