Part 2
با دیدن جونگوون که روی نیمکتی نشسته بود دستمو براش تکون دادم و با نیکی به سمتش رفتیم .
به پسر کنارم اشاره کردیم و گفتم : " سلام جونگوون . این نیکیه . "
" سلام نیکی . من جونگوونم . بهترین دوست سونو "
حدود پنج دقیقه با هم صحبت کردیم که پیامی دریافت کردم .
سونگهون :
" بیا پشت بوم "
سونو :
" چرا ؟ میخوای از بالا پرتم کنی پایین ؟ "
سونگهون :
" اگر عجله نکنی ممکنه اینکارم بکنم "
سونو :
" باشه بابا میام الان "
" ببخشید بچه ها ولی یه کاری پیش اومده و باید برم "
" مشکلی نیست ، میتونم با نیکی حرف بزنم و بیشتر بشناسمش "
سرمو به نشونه موافقت تکون دادم و با خودم فکر کردم که " نکنه واقعا منو از بالا پرت کنه پایین ؟ نه . البته که تا این حد نیست . "
سرمو برای بیشتر فکر نکردن تکونی دادم و بالاخره رسیدم به پشت بوم و با بازکردن در ، سونگهون رو در حالی که ایستاده و دستاش داخل جیبش بودند به من نگاه میکرد .
| چجوری میدونست من دارم میام و تمام مدت ایستاده ؟ |
با حالتی عصبی مقابلش ایستادم و تمام افکار منفی رو فراموش کردم .
او دستمو گرفت و به سمت دیواری هلم داد و صورتشو نزدیکتر آورد تا حدی که نفسهاشو روی صورتم حس میکردم .
" من بهت نیاز دارم "
حرفی بود که سونگهون قبل از دور شدن بهم زد .
شوکه بودم و نمیتونستم واکنشی نشون بدم . فقط زمزمه ای از لبهام خارج شد که بعید میدونم شخص مقابلم شنیده باشتش .
" صبر کن ، تو چی گفتی ؟ "
////
Sunghoon pov
بعداز اینکه حرفم تموم شد ، متوجه شدم که سونو چیزی رو به زبون آورد ولی نادیده اش گرفتم و لبخندی زدم .
Third pov
سونو قبل از اینکه سرشو به سمت طبقه پایین ببره تا به سمت دوستاش بره ، برای پنج دقیقه ای همونجا ایستاد و وقتی که به پایین نگاه کرد سونگهون رو دید که چیزی رو به جیک میگفت و سونو با اینکه میخواست ردش کنه ولی شک داشت که موضوع بحثشون خودش باشه .
سونو به سمت پایین رفت و دید که نیکی و جونگوون همچنان در حال صحبت باهمن .
سونو در حالی که دستشو براشون تکونی میداد گفت : "سلام من برگشتم "
جونگوون پرسید : " هی کجا بودی ؟ "
سونو با کمی آزردگی گفت : "سونگهون میخواست ببینتم "
نیکی یکدفعه از جاش پرید : " سونگهون ؟! "
سونو و جونگوون از ریکشن نیکی جا خوردند .
نیکی ، سونو رو گرفت و باعث شد از جاش بلند شه تا همه جاشو چک کنه " بهت صدمه زد ؟ "
" نه همه چی اوکیه ، بهم آسیبی نزد ، فقط چیز عجیبی گفت "
جونگوون وسط حرفشون پرید : "چی گفت ؟ "
" گفت که بهم نیاز داره "
کلماتی که گفت باعث شوکه شدن دو پسری شد که با گیجی به سونو نگاه میکردند .
نیکی میدونست که سونگهون ، سونو رو دوست داره اما چیزی بهش نگفت و وقتی این قضیه رو فهمید که داخل دستشویی بود .
|| فلش بک ||
نیکی میخواست از اتاقک دستشویی بیرون بیاد که متوجه شد کسی داخل شده و به همین خاطر از رفتن منصرف شد .
" بیخیال سونگهون ، بالاخره کی میخوای به سونو بگی که دوسش داری ؟ "
نیکی با شنیدن کلماتی که از دهن جیک خارج شد ، شوکه شد و نمیدونست باید چه ریکشنی نشون بده . به سونو بگه یا به عنوان راز نگهش داره ؟
" هنوز نمیتونم بهش بگم "
" بیخیال تو بهم گفتیکه از اواسط مدرسه دوسش داری و دقیقا میشه از پنج سال پیش "
"خوب ببخشید ولی این به اون آسونی که فکر میکنی نیست "
" خوب آقای پارک من یه نقشه ای دارم . چطوره حالا که شماره اشو داری بهش پیام بدی تا بیاد و تو رو پشت بوم ببینه ."
" فکر بدی نیست "
" میبینی ؟ من چیزای بیشتری از یه چهره زیبا دارم "
" بله همچنین یه احمقی "
" هی من کسی بودم که کمکت کردما "
" اوووه بله ممنونم واقعا "
آنها از اونجا بیرون رفتند و نیکی همچنان شوکه ایستاده بود .
نیکی با پوزخندی روی لبش گفت : " بیا ببینیم کی میبره پارک سونگهون "
|| پایان فلش بک ||
جونگوون با حالتی سوالی گفت : " لعنتی واقعا بهت اینو گفت ؟ "
سونو طوری که نمیخواد درباره اش صحبت کنه گفت : " اره ولی میشه بریم کلاس ؟ وقتمون تمومه "
اونا به سالن ورودی مدرسه رسیدند که سونو نگاهش به سونگهون افتاد و طوری رفتار کرد که انگار نمیشناستش و شروع کرد به صحبت با دوستاش درباره پروژه ای که باید انجام میداد ولی لحظه ای به یاد آورد که باید با سونگهون اون پروژه رو انجام بده .
|| پایان مدرسه ||
جونگوون و سونو با نیکی و جی به پارکی رفتند تا کمی از تکالیفشونو انجام بدن .
" اوه لعنتی ساعت 7 شد . باید برم "
جونگوون به سرعت وسایلش رو برداشت که جی گفت : " دیر شده من همراهت میام ."
و جونگوون سرشو به نشونه موافقت تکون داد " سونو و نیکی بای . "
و به راه افتادند .
سونو و نیکی کتابهاشونو جمع کردند تا کمی استراحت کنند و البته این وقفه کوتاه خلاصه شد در تاب سواری و دنبال هم کردن .
در همین زمان سونگهون و جیک داشتند از پارک میگذشتند که سونگهون لحظه ای ایستاد و جیک وقتی متوجهش شد که با نگاه کردن به کنارش جای خالی سونگهون رو دید .
داشت به دو پسری نگاه میکرد که با هم میخندیدند.
جیک به جایی که سونگهون نگاه میکرد توجه کرد و درد توی نگاه سونگهون رو هم دید .
" سونگهون تو خوبی ؟ "
" البته من خوبم . تو میتونی بدون من بری "
" مطمئنی ؟ "
سونگهون سرشو به نشونه موافقت تکونی داد و جیک ازش دور شد .
سونو و نیکی روی صندلی ای نشستند .
" خوش گذشت سونو ؟ "
سونو با لبخندی بزرگ روی صورتش موافقت کرد .
نیکی به کیوت بودنش خندید و با بوسه ای که روی گونه سونو گذاشت باعث شد پسر شوکه بشه ولی اهمیتی نداد و برگشت سمت نیکی تا بحثو عوض کنه که بوسه ای دیگه روی لبش قرار گرفت .
هر لحظه نیکی خودشونو به هم نزدیک تر میکرد .
سونو کمی سست شد که نیکی به کارش ادامه داد و کسی که همچنان داشت نگاشون میکرد کاملا ناراضی بود و باعث شد قطره اشکی از چشمش رو گونه اش بچکه .
سونو و نیکی از هم جدا شدند و سونو به نفس افتاده بود و برای اینکه سریعتر از اونجا دور بشه از جاش بلند شد : " من میرم . باید پروژه رو کامل کنم ."
و سریعا ازش جدا شد .
توی راه خواست به سونگهون پیام بده تا پروژه رو شروع کنن که صدایی باعث شد متوقف بشه .
" هی سونو "
به اطرافش نگاه کرد و دید که کارینا مقابلش ایستاده و چند مرد هم از گوشه کنار با چوب بیسبال بیرون اومدند .
" من دیدم که رفتی پشت بوم تا سونگهون رو ببینی "
" خوب ؟ "
" میخوام بدونم که بهت چی گفت "
" و چرا میخوای بدونی "
" اگر بهم نگی اونوقت منم مجبور میشم بهشون بگم انقدر بزننت تا به حرف بیای "
سونو نمیخواست چیزی بهش بگه پس دوید تا ازشون دور بشه ولی راهشو سد کردن .
" فکر کردی کجا داری میری ؟ بهت گفتم که اگر بهم نگی مجبور میشم بهشون بگم بزننت "
کارینا با دستش اشاره ای کرد تا کارشونو شروع کنن .
سونگهون تصمیم گرفت که سونو رو تا خونه دنبال کنه چون دیروقت بود و نمیخواست آسیب ببینه .
وقتی که به اونجا رسید با دیدن کارینا و افرادی که سونو رو احاطه کرده بودند ایستاد .
کارینا ، سونگهون رو از یکسال پیش دوست داره اما سونگهون هیچ جوابی به احسساساتش نمیداد چون اهمیتی نداشت .
یکی از افرادی که چوب بیسبال به دست داشت به سونو نزدیک شد و ضربه ای بهش زد که با فریادی که سونگهون زد ایستاد .
" هی کارینا "
دختر برگشت سمتش که با نگاه سرد سونگهون مواجه شد .
" داری با سونو چیکار میکنی ؟ "
" اول خودش شروع کرد ".
سونگهون دقیقا مقابلش ایستاد و جملاتشو محکم بیان کرد.
" سونو اینکارو نمیکنه و من همه چیزو خودم دیدم ، کی میخوای بفهمی که ، من هیچ وقت دوست نخواهم داشت "
مطمئن شد که دختر مقابلش کاملا متوجه حرفاش بشه .
با شنیدن حرفای آخرش باعث شد قطره اشکی روی گونه اش بچکه .
افرادی که سونو رو محاصره کرده بودند پسرک خونی رو ولش کردند و سونگهون به سمتش رفت و کمک کرد تا بلند بشه .
" تو خوبی ؟ "
سونگهون به آغوش کشیدش طوری که انگار همه زندگیشه .
سونو بخاطر اینکه ضربه ای به سرش خورده بود کمی بیحال بود ولی متوجه شد که سونگهون کمکش میکنه و با خودش فکر میکرد " مگه نباید الان خوشحال باشه ؟ پس چرا داره کمکم میکنه ؟ منظورت از اینکه بهم نیاز داری چی بود ؟ "
" واقعا نمیتونم درکت کنم پارک سونگهون "
سونگهون پسر رو روی دستاش بلند کرد تا به بیمارستان ببردش و همزمان زمزمه میکرد : " لطفا تحمل کن سونو ، الان میبرمت بیمارستان . پیشم بمون . لطفا سونو . "
سوار ماشینی شد تا سونو رو به بیمارستان ببره .