~4~

267 47 14
                                    

Part 4

صبح با صدای زنگ موبایلش بیدار شد تا برای مدرسه رفتن آماده بشه ، خیلی دلایل داشت که نخواد به مدرسه بره از طرفی نیکی ، از طرفی کارینا و افرادش و حتی پارک سونگهون که براش تبدیل به معما شده بود .

بعداز یک ربع از پله های طبقه دوم پایین اومد و با میز صبحانه خالی مواجه شد . کاملا انتظار همچین استقبالی رو داشت چون از دیشب که مادرش با اون وضع دیدش و مخالفت سونو به اصرار مادرش برای مدرسه رفتن و شکایت کردن منجر به رنجیدن مادرش شده بود .

سونو نمیخواست که مادرش باهاش مثل بچه ها برخورد کنه و آبروشو مقابل بقیه ببره ، این چیزی بود که خودش باید حلش میکرد .

شونه ای بالا انداخت و از خونه بیرون زد ، نیم نگاهی به همون مکان مشکوک دیشب انداخت و با نفسی که حبس کرد به راهش ادامه داد .

به اتفاقات دیروز فکر کرد تا شاید بتونه جوابی برای سوالاتی که ذهنشو مشغول کرده پیدا کنه .

/ وقتی که از نیکی جدا شدم داشتم به سونگهون پیام میدادم که همون دختر جلومو گرفت و درمورد سونگهون ازم پرسید . یعنی ارتباطش باهاش چیه ؟ بعداز اون ضربه ای که به سرم زدن باعث شد زیاد هوشیار نباشم ولی سونگهون رو دیدم . حتی مطمئنم یه چیزایی بهم میگفت ولی به خاطر نمیارم . یادم نمیاد . یعنی چی میگفت ؟ /

وقتی که ایستاد متوجه شد مقابل مدرسس .

از بیرون نیکی رودید که با فاصله زیادی ازش وارد راهروی اصلی شد و برای اینکه باهاش برخوردی نداشته باشه یواشکی از راهرویی دیگه وارد شد تا به کلاسش بره . حتی علت کارهاشم نمیدونست ولی فقط برای الان نمیخواست فعلا باهاش روبرو بشه .

چون حوصله کلاس رفتن رو نداشت به پشت بوم رفت تا شاید توی سکوت بتونه فکر کنه ولی با بزرگترین عامل مشکلاتش مواجه شد " پارک سونگهون " .

آروم طوری که انگار خواب باشه روی نیمکت پوسیده ای دراز کشیده بود .

قدمی به سمتش برداشت که سونگهون با شنیدن صدای قدم کسی سریعا سر جاش نشست که با سونو مواجه شد و با دیدن باندپیچی دور سرش دوباره خودشو سرزنش کرد بابت اینکه یک سر این قضیه بهش مربوط میشد .

" آه تویی ؟ فکر کردم معلمه "

کمی که خیالش راحت شد نفسی آسوده کشید و از جاش بلند شد . حالا سونو با چند قدم فاصله مقابلش ایستاده بود و بدون هیچ حرفی فقط بهش نگاه میکرد .

سونگهون هیچ فکر نمیکرد که سونو رو پشت بوم ببینه . با چهره ای بیخیال دستی به پشت سرش کشید و از کنارش رد شد که وقتی چند قدم نزدیک به در مونده بود با صداش ایستاد .

" تو اونجا بودی ؟ "

سونگهون که بخاطر سوالش شوکه شده بود هیچ حرفی نزد و پشت بهش ایستاد .

~first~Where stories live. Discover now