Part 3
وقتیکه ماشین مقابل بیمارستان ایستاد ، سونو رو روی شونه هاش انداخت و به سرعت وارد بیمارستان شد و با فریادش دکتر رو خبر کرد .
با اشاره ی پرستارها سونو رو به آرومی روی تختی گذاشت تا معاینه اش کنن .
دکتر که در حال معاینه بود رو کرد سمت سونگهون که با نگرانی بهشون خیره شده بود .
بعداز اتمام کارش به سمت پسر رفت و لبخندی زد : " نگران نباش ، حالش خوب میشه . به زودی بهوش میاد"
بعداز اتمام حرف دکتر بالاخره نفس آسوده ای کشید و مقابل دکتر تعظیم کرد : "ممنونم ، ممنونم"
دکتر دستی روی شونه اش گذاشت و ازش دور شد .
پرستار هم بعداز تنظیم سُرُم به سراغ بیمار دیگه ای رفت و سونگهون مونده بود که مقابل تخت ایستاده بود .
بعداز اینکه سونو رو توی اون وضعیت دیده بود فکر میکرد اتفاق بدی براش میافته ولی حالا ایستاده بود و آروم نفس کشیدنش رو با آسودگی تماشا میکرد .
به کنار تخت رفت و روی صندلی کناریش نشست .
به صورتش خیره شده بود و چشم ازش برنمیداشت ، انگار که میخواست حسرت تمام این سالها رو در همین چند دقیقه برطرف کنه .
_ " چرا انگار فاصله بین ما کم نمیشه ؟ " " هر لحظه ازم دورتر میشی "
میخواست حرفاشو رو در رو و وقتی که به هوش بود بهش بگه ولی حالا ، فقط میتونه اینجوری حرفاشو بزنه .
_ " میدونی چقدر منتظر بودم که حسمو بهت بگم ؟ "
_ " فکر کنم هیچ وقت قرار نیست بفهمیش "
نگاهشو از صورتش گرفت و به دستاش که کنارش افتاده بودن نگاه کرد.
برخلاف خواسته همیشگیش ، هیچ وقت اجازه نداشت تصور کنه که دستاشو بگیره .
چون براش جز خیال چیز بیشتری نبود .
_ " میدونی چقدر میخواستم دستاتو بگیرم ؟ "
لبخندی زد : " فکر کنم تبدیل شدی به کل زندگیم " " از هرچی حرف میزنم تهش میرسم به تو "
دستشو به دست سونو نزدیک کرد ولی لحظه ای که خواست دستشو بگیره صدای زنگ موبایل متوقفش کرد .
لحظه ای ایستاد و به دست خشک شده اش نگاه انداخت : " حتی هنوزم اجازه ندارم "
سرشو با تاسف تکونی داد و از جاش بلند شد .
صدا از کوله ی سونو میومد .
کوله اش رو برداشت و موبایل رو از جیب کناریش بیرون آورد .
نیکی بود .
سونگهون با دیدن اسم روی گوشی اخمی کرد . به یاد اتفاق توی پارک افتاد و خواست رد تماس کنه ولی پشیمون شد .