سونو بعداز اتمام کارش روی صندلیش نشست و سرشو روی بازوهاش گذاشت تا شاید بتونه کمی بخوابه چون صبحا بخاطر قانونی که توسط پارک سونگهون براش گذاشته شده باید زودتر بیدار میشد و بعداز چند ثانیه ای به سرعت به خواب رفت .
نیکی بعداز اینکه سونگهون از اونجا رفت ، قدمهاشو به سمت کلاس برداشت . حرف ها و رفتارهای سونگهون براش مثل معما شده بود . نمیتونست درکش کنه . / قبل از این یک ماه میدونستم بهش علاقه داره ولی الان ... یعنی چه حسی داره ؟ چرا اینکارارو میکنه ؟ /
همچنان تو افکارش غرق بود که حتی بعداز ورود به کلاس متوجه سونوی خوابیده نشد .
روی صندلی ای نشست و به فکر کردنش ادامه داد / اگر سونگهون علاقه ای به سونو نداره پس چرا تا مدرسه اسکورتش میکنه و یواشکی بهش نگاه میکنه ؟ مطمئنم شنیدم که گفت سونو رو دوست داره ولی پس چرا ؟ چرا اینکارو میکنه ؟ /
از فکر بیرون اومد و سرشو به سمت جای سونو برگردوند که با چهره غرق خوابش روبرو شد : " اصلا من شانسی دارم ؟ "
با سر و صدایی که شد سونو از خواب بیدار شد و به اطراف نگاه کرد که همزمان شد با وارد شدن معلمشون .
کش و قوسی به بدنش داد تا سرحال بشه و کتابهاشو روی میزش گذاشت و به روبروش خیره شد ولی دریغ از کمی توجه .
از روزی که تمام اتفاقات شروع شد ، تبدیل شد به بازیچه و نوکر پارک سونگهون . البته این فقط اسمیه که روش گذاشته شده در صورتی که سونگهون فقط اذیتش میکنه و هیچ وقت مثل نوکر باهاش برخورد نکرده بود .
ولی همون اتفاقات هم باعث شده بود قلبش صدمه ببینه . هیچ وقت نمیخواست همچین چیزیو تجربه کنه ، فقط یه دوران مدرسه عادی میخواست .
همونطور که تو فکر بود دستی روی شونه اش قرار گرفت که باعث شد از فکر بیرون بیاد .
به شخص کناریش نگاه کرد که جونگوون رو دید .
لبخند بی جون و نیمه ای زد : تویی ؟
" کلاس تموم شده "
سونو سری تکون داد و از جاش بلند شد : " عجیبه هنوز خبری نیست "
متوجه منظورش شد و بازوی سونو رو گرفت : " بهتر نیست این بازی رو تمومش کنید ؟ داری از بین میری "
با هم از کلاس خارج شدند و یکدفعه سونو بخاطر سرگیجه کمی تلو تلو خورد که جونگوون محکمتر گرفتش .
" هی چی شدی ؟ خوبی ؟ "
سونو با زحمت صاف ایستاد و بی جون سرشو تکون داد : " آره ... خوبم "
" اینجوری نمیشه ، میبرمت اتاق بهداری "
خواستند قدمی از کلاس دور بشن که دختری مقابلشون ایستاد و دستاشو مقابلشون باز کرد تا جلوی راهشون رو بگیره .