جونم براتون بگه که...
سالها پیش ( دارم چیز شعر میگم حدودا 2 سال پیش) به مامانم که اوتاکوعه، گفتم بیا بشین انیمه سگ های ولگرد بانگو ببین کیف کن حالشو ببر....
همچی خوب بود تا اون موقعی که همون اپیزود اول دازای خودشو معرفی کرد :")
مامانم همچو یک عدد شیر کرم ریز صدای گوز درآورد و تکرار کرد :" دااااززززااااااای"یعنی ریدم تا جلو خندمو گرفتم :/
فرداش مامانم اومد گفت :" قسمت سوم سگ های ولگرد بَرَره رو برام باز کن ببینم "
من دیگه حرفی ندارم....
ازون موقع بهش میگه سگ های ولگرد برره:" >تا خاطره شخمی دیگر خدارا به شمای بزرگ میسپارم
YOU ARE READING
خاطرات ی اوتاکو و آرمی
Fanfictionاگه حوصلم بکشه هر از گاهی میام چنتا چیز تعریف میکنم میرم... 😂❤️