Part 2

15 3 2
                                    

پارت دوم : " فرشته و شیطان"



+بالهات.... سیاهن!

در وضعیتی که تمام ندیمه ها در حال تحلیل و ساختن شایعه درمورد حرف شاهزاده بودند، موران مثل احمق ها به افق کفش هاش خیره شده بود و به این فکر میکرد که یک مرد چجوری میتونه صدایی به این دلنشینی داشته باشه. ( بچم از دست رفت)

_ سرورم؟

ندیمه کانگ دوباره موران رو تکون داد.
موران با گیجی سرشو بالا آورد و طوری که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده سمت سئونگ برگشت :" اهم... شاهزاده! به افتخار ورودتون، میل دارم یک جشن برپا کنم؛ زمرد درخشان باکجه مایل هستن؟"

الان دیگه شرایط از تعجب گذشته بود، همه پنیک کرده بودن.... یعنی چی؟ موران چرا باید با یکی انقدر مودبانه حرف بزنه؟ اونم یه پیشکشی؟
در چنین حالی که تمام حضار به بودای بزرگ پناه برده بودند، سئونگ تنها لبخندی زد و سعی کرد تعظیم کنه، اما بخاطر سفر طولانی در کجاوه به سختی این کار رو انجام داد.
با لبخند گرمی جواب امپراطور مشتاق رو داد : " با کمال میل سرورم"




★★★




یونا و ندیمه کانگ با نگاهی مثل ' تو رو خدا یکی به دادمون برسه اینا اصلا نرمال نیستن' چایی به دست به ارباب هاشون زل زده بودن.

موران شنل سلطنتی رو گوشه صندلی انداخت و پشت میز نشست و دعوت کرد تا سئونگ هم رو به روش بشینه :" از این به بعد در حرمسرای مرکزی اقامت خواهی داشت؛ ندیمه شخصیت با تو در اقامتگاه جدیدت زندگی میکنه، علاوه بر ندیمه های قصرم، دوتا محافظ هم خواهی داشت."
پس اشاره کرد تا محافظ ها وارد بشن.

_ سلاممممم!

دختر اولی طوری بلند سلام داد که موران از جاش پرید.

_ عین آدم میان جلو به امپراطور تعظیم میکنن بعد میگن امرتون چیه سرورم..... این چه وضع وروده؟!

دختری که مورد خطاب موران بود زبونش رو بیرون آورد و پشت دختر دومی که قدش نسبت بهش بلندتر بود، قایم شد.

دختر دومی با وقار تعظیم کرد و با صدای محکم، طوری که میخواست قدرتشو به رخ تازه واردا بکشه گفت :" در خدمت گذاری حاضرم علیا حضرت."

در این فاصله، سئونگ حتی روشم سمت دخترا برنگردوند و نگاهشونم نکرد و در آرامش چایی سبزی که ندیمه کانگ و یونا دم کرده بودند رو مینوشید و همونجوری که اصلا بحث پیش روش مهم نباشه، موضوع رو عوض کرد :" تو باکجه چایی در آشپزخونه سرو میشه.... ندیمه من فقط باید اونو برای من میاورد؛ اما اینجا ندیمه های شخصی، خودشون چایی دم میکنن و این جالبه!"

_ من ازین با کلاس بازیا خوشم نمیاد، ممکنه خودم برم آشپزخونه و یه وعده و یا شایدم همه وعده های غذاییمو خودم بپزم بدون هیچ کمکی! بقیه هم همینطور. قوانینی مبنا بر اینکه مقامات تو قصر نتونن مثل ندیمه کار کنن نداریم؛ یا بهتره بگم من فسخشون کردم.

خاطرات ی اوتاکو و آرمیWhere stories live. Discover now