پارت سوم : " معجزه تاریک"
" یک هفته بعد، روز جشن"
_ مننننن اینو نمیپوووشممممم!
+ یانگ ، لطفا آروم تر حرف بزن ما میشنویم... اگه یکبارم دیوونه بازی دربیاری مطمئن باش پارت میکنم.
یانگ که بخاطر لباس جدیدش که تزئینات بیش از حد داشت، کل اقامتگاهو روی سرش گذاشته بود؛ به خونسردی و لحن آروم ولی کلافه سئونگ نگاه کرد و بازهم با تن صدای بلندش تقریبا جیغ کشید :" ولیییی من اینو نمیپوشم! شمشیرم تو لباسم جا نمیگیره، یین تو یچییزییی بگوووو!"
_ اول اینکه صداتو بیار پایین دوما مجبوری، چیزی که باید انجامش بدی اگه بدون غرزدن و تنفر بکنی تحملش برات آسونتره.
یین درحالی گفت که به سختی داشت گیره موی سیاه جدیدشو به موهای بلندش می بست.
و ما اینجا یونایی رو داریم که شدیدا با جون شیرینش درگیر بود و مشکل فانوسی با لباس ندیمه های چین داشت و مدام غرغر میکرد و در و بر یانگ میپلکید. البته یانگ هم راضی از پیدا کردن دوست جدیدش تمام و کمال پذیرفته بودتش.
و سئونگ مجبور به تحمل کردن این جو شلوغ و پر سروصدا بود. اما از طرفی بخاطر یانگ و بقیه بچها... کمتر احساس غربت میکرد و این قضیه کمی حالشو بهتر میکرد.★★★
_ مجبورین صندلی ملکه رو به مال من بچسبونین؟!
+ سرورم همه مردم دنیا فهمیدن که شما از ملکه نفرت دارید ولی خواهشا جشنو زهرمار ما نکنین.
ندیمه کانگ با بی حوصلگی گفت.
موران که به نتیجه دلخواهش نرسیده بود، لباشو جلو داد و گفت :" پس صندلی شاهزاده سئونگ رو هم سمت چپم بزار."
+ ولی قربان اونجا جایگاه صیغه های سلطنتیه.....
ندیمه کانگ تازه یادش اومد که صیغه کیلویی چند! اصلا موران صیغه نداشت!
پس بادش خوابید و زمزمه کرد :" چشم قربان......"
و به سرعت دور شد تا به آشپزخونه سلطنتی سری بزنه.
موران با لبخند به ادامه لیست" وظایف امروز امپراطور" که ووهان، مشاور عزیزش براش تهیه کرده بود رو نگاه کرد :" وظیفه شماره چهار : ملاقات با ملکه"
_ نههههههههههههههههههههه، اووووووووون مثل یه کنه میچسبه به منه بدبخت!
★★★
_ بانوی من، لطفا آروم باشید.
ندیمه ایلای با بدبختی نالید.
ملکه با شور و شوق و استرس، درحال مالیدن انواع کرم پودر های مغولی به صورت خودش بود و مدام گیره های سلطنتی و سنگین و آزاردهنده سرش رو چک میکرد.
YOU ARE READING
خاطرات ی اوتاکو و آرمی
Fanfictionاگه حوصلم بکشه هر از گاهی میام چنتا چیز تعریف میکنم میرم... 😂❤️