part1

71 18 7
                                    

"آپا...بیا دیگه، بارون داره شدیدتر میشه!"

صدای قطره‌های بارون که روی برگ‌های بزرگ درختای جنگلی حرکت میکرد باعث میشد تا مرد جوون با ارامش از بین گل راهش رو باز کنه و به پسرک مقابلش لبخند بزنه.

پرنده ها با هیجان صبحگاهی مشغول خوندن اواز‌ بودن و هرازگاهی صدای حرکت جنبده‌ها باعث میشد تا مرد با دقت بیشتری حرکت کنه.

چوبهای خشکی که بوسیله سبد بزرگ حصیری پشتش حمل میشد بهش اجازه رسیدن به قدمهای تند پسرک رو نمیداد.

"اپا اپا،اینجارو ببین. رد پای روباهه فکر کنم، اخرین بار کی از لونه‌اشون اومدن بیرون؟"

مرد نفس سنگینش رو بیرون داد و درحالی که سعی میکرد چتری‌هاش رو از که بخاطر بارون به پیشونیش چشبیده بودن رو کنار بزنه لبخندی زد.

+یور،اروم برو، خطرناکه!

پسرک سری تکون داد و با محکم کردن جای پاش کنار درخت، منتظر پدرش شد تا بهش برسه، با قرار گرفتن سایه مرد روی قامت کوچیک پسرک، صدای هیجانزده هردو بلند شد.

+واو...واقعا رد پای روباهه یور!

"دیدی،دیدی گفتم روباهه!خانوم روباهه بالاخره از خونش درومد"

مرد با خنده دستهای کوچیک پسر رو گرفت و اونرو دنبال خودش کشوند،هردو در سکوت سعی میکردن تا از هوا و بارش صبحگاهی لذت ببرن.
اسمون برخلاف بارونی که ازش نشات میگرفت درخشان بود و ابرها باعث تاریک شدن جنگل نمیشدن.

با گذر کردن از اخرین پل و جویباری که داشت جون میگرفت، پسرک دست مرد رو رها کرد و با هیجان خودش رو به پاگر کلبه چوبی رسوند. کفشهاش رو به ارومی دراورد و اونرو برعکس روی تکه جوبهای مخصوص کفشهاشون گذاشت تا ابی که توش جمع شده بود خارج شه،پله های کوچیک رو یکی یکی بالا رفت و درحالی که بعد از گذروندن ده پله بالاخره به در ورودی میرسید به عقب برگشت.

مرد سبد پر از چوب رو کنار پله ها گذاشت و قبل از رسیدن به پسرک دقیقا کارهایی مشابه به اونرو انجام داد.
وقتی پدر و پسر مقابل در قرار گرفتن، با دراوردن دسته کلیدی از جیب،مرد در رو باز کرد و قبل از ورود پر هیجان پسرکش با صدای بلند هشدار داد.

+جوراب و لباس شلوارت رو اول دربیار و بنداز داخل سبد بعد برو سمت اشپزخونه پسر!

صدای پسرک که دور شده بود داخل خونه پیچید و همزمان شد با بسته شدن در چوبی و سنگین کلبه.

مرد به سختی جورابهای خیس و پشمیش رو دراورد و با لباسهایی که ازشون اب چکه میکرد خودش رو به اولین اتاق رسوند.

زیر لب درحالی که غر میزد زمزمه کرد و لباسهاش رو بسختی عوض کرد.

+چرا بارونای امسال اینطوری شدن؟ قبلا فقط یکساعت اول میبارید ولی الان چهارساعت شده!

WOODEN CAMERA [jookyun]Where stories live. Discover now