part6

39 7 2
                                    

دفترچه مقابلش رو باز کرد و نفس حبس شده‌اش رو به سختی بیرون داد، قبل از اینکه با خودکار رنگ و رو رفته اش بتونه چیزی رو از ذهنیاتش ثبت کنه، صدای گوشیش بلند شد و با اینکه میتونست اونرو به حال خودش رها کنه،اما بسمتش رفت و با چنگ کوچیکی اونرو از روی تختش برداشت.

ساعت ده شب بود و زمان زیادی نبود که یور رو بسختی خوابونده بود در حالی که هر لحظه نگران بود تا پسر کوچیکش بخاطر بی احتیاطی سرماخورده باشه.

لاک اسکرین گوشیش همیشه باعث لبخندش بود، اولین روزی که پاش رو به این کشور گذاشت،کیهیون از اون و یور که براحتی توی بغلش جا شده بود عکس گرفته بود. عکسی که داخل اون بخاطر دیدن هیجان بچه بغلش و عکس العملش به دیدن رنگها و آدمهای دیگه لبخند بزرگی زده بود.
صفحه چتهاش رو باز کرد و با خستگی بین چشمهاش رو ماساژ داد.

" سلام،چطوری داداش عزیزم؟"

شماره ناشناس بود اما این نحوه صدا شدن اونقدر براش آشنا بود که فقط تونست پوزخندی بزنه و گوشیش رو به جای قبلی پرت کنه.
یقه اسکیش رو بالا کشید و لبهاش رو پوشند،بیخیال نوشتن شد و با شونه‌ای که پایین افتاده بود به سمت در کله قدم برداشت.

با باز کردن در سوز سردی به صورتش برخورد کرد و باعث شد لبخندی از سر لذت روی لبهاش بشینه.
در حالی که اطرافش رو نگاه میکرد با شنیدن صدای اشنایی سرش رو به سمت محل پخش شدنش چرخوند.

-هیچوقت نفهمیدم چرا وسط سگ سرما ازینکارا میکنم که بعدش به غلط کردن بیوفتم!
دمپایی هاش رو به پا کرد و با مطمئن شدن ازینکه بارون قرار نیست شروع شه، فضای مقابلش رو پشت سر گذاشت و به سمت صندلی های کوچیک پشت خونه حرکت کرد.

چراغ کوچیکی که برای شبهای تنهاییش نصب کرده بود روشن و پسری بین انبوهی پتو روی صندلی نشسته بود،درحالی که لپتاپ روبروش و ماگ چوبی‌اش کنارش بود سعی میکرد بیتوجه به سرما کارش رو بکنه.

بی حرف و صدایی به سمت صندلی کناری پسر حرکت کرد و روش نشست. اونقدر حرکاتش بیصدا بود که چانگکیون با بالا اوردن سرش و دیدن مرد مقابلش که یقه اسکی مشکیش تا نزدیک بینیش بالا اومده بود و چتری هاش روی پیشونیش رو پوشنده بود سکته ریزی رو رد کرد و با "هین" ارومی از فریاد زدن جلوگیری کرد.

-عادت دارین همیشه بیصدا جایی میرین جوهان شی؟

جوهان سری تکون داد و درحالی که چشمهاش تاریکی جنگل مقابلش رو دنبال میکرد جواب داد.

+عادت داری وقتی سردته با خودت لج کنی و باز بیرون بشینی؟

پسر با شنیدن این حرف بیشتر داخل پتوها فرو رفت و با لبخند کوچیکی زمزمه کرد.

-اینجا مثل بهشت میمونه،دلم نیومد بعد از بارون بمونم توی خونه و منتظر بارون بعدی باشم.

WOODEN CAMERA [jookyun]Where stories live. Discover now