part8

15 4 3
                                    


-برای بار دوم شروع میکنیم باشه یور؟

پسربچه مقابلش سری تکون داد و منتظر به دوربین شکاری مقابلش خیره شد. بارون طبق روال همیشگی این شهر شدت گرفته بود و زمان اون فرا رسیده بود تا روباه مد نظرشون از لونه بیرون بیاد و دست به شکار های ریز و درشت بزنه. چانگیون به کمک جوهان تونسته بود مخفیگاهش رو دوباره بنا کنه و با یور بعد از خوردن ناهار داخل اون مستقر شده بودن. ایندفعه هر دو اتمام حجت کرده بودن تا عکس درست و حسابی از روباه بگیرن.

صدای برخورد قطرات بارون با برگ بزرگ درخت های اطرافشون باعث میشد تا چانگکیون استرسش رو فراموش کنه و ارامشی که همیشه دنبالش بود رو بدست بیاره.
با لمس شدن پاش توسط دستهای کوچیک یور به ارومی سرش رو به دوربین عکاسیش نزدیک کرد و با تعجب و حیرت به تصویر روبروش خیره شد.
بعد از چندین بار پلک زدن و مطمئن شدن از اینکه چشمهاش اشتباه نمیبینن، بالاخره از تصویر مقابلش عکس گرفت اما بعد از گرفتن عکسها در زوایای مختلف باز هم به تصویر روبروش خیره شد.

مردی که لحظاتی پیش برای جمع کردن هیزم اونهارو ترک کرده بود حالا در کنار روباه نشسته بود و با ارامش سرش رو نوازش میکرد.
حتی یور هم انتظار دیدن چنین صحنه ای رو نداشت؛ جوهان روی تنه درخت خیس شده نشسته و بیخیال کثیف شدن بارونی و تمام لوازمش بود. به ارومی هردو پسر که مخفی شده بودن رو مخاطب قرار داد و لبخندی کمیاب زد.

+از جاتون تکون نخورین، از شما دوتا میترسه و وحشی میشه.این روباه نره.

چانگکیون بی اراده دوربین فیلمبرداری رو با بی صدا ترین حالت ممکن فعال کرد و با یور به فیلم در حال ضبط نگاه کردند.
روباه بیتوجه به اینکه شکاری نکرده سرش رو روی زانوی مرد گذاشت بود و از نوازش مجانی ای که توسط جوهان نصیبش میشد لذت میبرد. کی فکرش رو میکرد ،حیوونی که همه به مکار و حیله گری و رام نشدن میشناسن انقدر سریع به انسانی که هرروز با تبر به دنبال هیزم بیرون میره واکنش نشون بده؟
یور به ارومی پدرش رو مخاطب قرار داد.

"اپا منم دلم میخواد نازش کنم نمیشه؟"

با شنیدن صدای یور ،جوهان و روباه هردو به مخفیگاه استتار شده نگاهی انداختند و قبل از حرف زدن جوهان؛روباه با دیدن چکمه های پسر بچه پا به فرار گذاشت.

چانگکیون که از رفتن روباه مطمئن شده بود دوربین رو خاموش کرد و درحالی که کلاه بارونیش رو سرش میکرد با خنده از مخفیگاه بیرون اومد و دستی به سر یور کشید.

-الان دیگه فکر نکنم بتونی نازش کنی یور

یور با هیجان به سمت پدرش حرکت کرد و به سختی از دستهاش اویزون شد.

" اپا اپا چطور تونسی باهاش دوست بشی ها؟ منم میتونم باهاش دوست بشم؟"

جوهان که بخاطر خیسی زمین ، سنگینی هیزم های روی دوشش و یور که از دستهاش اویزون بود منقطع نفس میکشید خنده کوتاهی کرد و به سمت کلبه قدم برداشت.

WOODEN CAMERA [jookyun]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang