part13

23 3 1
                                    


صدای شیطنت و خنده های کودکانه یور از داخل خونه میومد و باعث میشد تا اپارتمان قدیمی بعد از چندین سال سکوت، بالاخره پر از صدای زندگی بشه.

زنگ در اپارتمان کوچیک به صدا دراومد و باعث شد تا بعد از چند دقیقه به ارومی باز و سر کوچیک و چشمهای هلالی شده یور از بین درز کوچیک پیدا شه.

مینهیوک و کیهیون با دستهای پر از خرید و غذای گرم منتظر بودن تا بلکم در بیشتر باز شه و بتونن دستهاشون رو خالی کنن.

یور با هیجان و مکث در رو تا جای ممکن باز کرد و باعث شد تا چشمهای کنجکاو عموهاش اطراف اپارتمان رو جست و جو کنه.

خونه کوچیکی بود که دو اتاق بزرگ و یک پذیرایی و آشپزخونه کوچیک به اون نما داده بود.
آشپزخونه با تمام کوچیک بودنش کاملا مدرنیته و مجهز بود،مبل ها و تلوزیون خونه هم طوری چیده شده بود تا افراد ساکن براحتی به تلوزیون دید داشته باشن. اتاقها در انتهای خونه و کنار سرویس بهداشتی و حمام قرار داشت و هرکدوم پنجره و نورگیر بزرگی به سمت پارک جنگلی مقابل خونه داشتن.

مینهیوک به سختی کیسه های غذا رو روی اپن گذاشت و بعد از گرفتن نفسی خودش رو روی بزرگترین مبل انداخت. پسر که سعی داشت نفس گرفته شده بخاطر طی کردن دو طبقه با پله رو سرجاش برگردونه با حس پرتاب شدن جسم کوچیک و سنگینی روی قفسه سینش "آخ" بلندی گفت و چشمهای بسته شده اش رو باز کرد؛نگاه یور درحالی که نگران بود بخاطر پرتاب کردن خودش به بغل عمو مینهیوکش باعث اسیبش شده باشه داخل نگاه پسر قفل شده بود و باعث میشد کنترل مینهیوک برای فشار دادن پسربچه بی معنی تلقی بشه.

"یوررر کوچولوی من کی اینقدر سنگین شده که عموی پیرش با یه بغل ساده حس کرد تمام قفسه سینش از پشتش زد بیرون"

یور با خنده و هیجان به عموش چسبیده بود و براش شعری به ولمانی میخوند،مینهیوک هم بدون بلند کردن پسربچه دستی به سرش کشید و با لبخند موهای کوتاه و مرتب شده اش رو نوازش کرد.
دنیای مینهیوک بدون وجود یور،رنگهاش رو از دست میداد.با اینکه چندین سال اونرو ندیده بود اما همیشه به عکسهایی که جوهان ازش براشون میفرستاد نگاه میکرد و بهش قول میداد تا براش عمویی باشه که باعث لبخند پسر بچه باشه.

کیهیون بعد از چیدن خرید ها که شامل میوه و سبزیجات به همراه غذاهای سفارشی توسط یور بود با صدای بلند دوست قدیمیش رو صدا کرد و مخاطب قرار داد.

"یا!لی جوهان کجا موندی؟ تو از اونموقع که ما بهت زنگ زدیم گفتی داری حاضر میشی."

و به سمت مینهیوک و یور رفت تا کمی هم سهم خودش رو از حضور انرژی کوچیک زندگیش داشته باشه.

یور با دیدن کیهیون که روی مبل نشست،به سختی روی قفسه سینه مینهیوک نشست و سعی کرد بیتوجه به دستهای بزرگ و گرم عموی جدیدش،مکان گرم و نرمش رو به سمت دستهای دراز شده به سمتش توسط عمو کیکی همیشگیش ترک کنه.
با هیجان کودکانه و خنده های از سر ذوق پسرک که به سمت کیهیون میدوید باعث شد تا پسر دیگه هم لبخند بزنه و به اون دو نگاه کنه. یروز روی پای کیهیون نشست و با هیجان منتظر شد تا عموش درباره کالکشن ها و کارهای روزانه‌اش حرف بزنه و این درحالی بود که حتی در آلمان هم اونها هرروز همینطوری باهم حرف میزدن و یور محرم اسرار کیهیون بود.

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Apr 28, 2023 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

WOODEN CAMERA [jookyun]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang