part5

26 7 2
                                    


میون بارون شدید،درحالی که هیچ جانداری از پناهگاهش بیرون نمیومد، چانگکیون و یور کمین کرده بودن تا با ظاهر شدن روباه اونرو برای عکاسی شکار کنن.

کمینگاهشون رو روز قبل بسختی با کمک جوهان،بین دو درخت بزرگ که برگهای عظیمش فاصله بینشون رو میپوشوند رو انتخاب و سرپناهشون رو بنا کرده بودن. برای اینکه سرپناه برای حیوانات عادی شه یک روز اونرو به حال خودش گذاشته و چانگکیون دوربین هاش رو جاساز کرده بود تا حتی حیوانات دیگه رو هم ببینه.
یور با هیجان تمرکز کرده بود و از دوربین شکاریشون که روی پایه جاساز شده بود بیرون رو تماشا میکرد.
چانگکیون به بیسیم مقابلش زل زده بود و درحالی که هنوزم از اینکه همچین وسیله‌ای بهشون داده شده گیج بود با صدایی که بسختی شنیده میشد یور رو مخاطب قرار داد.

-حالا بیسیم برای چی؟

یور که با صدای پسر مور مورش شده بود بدون برداشتن چشمهاش از دوربین مثل چانگکیون جواب داد.

"اپا همیشه وقتی تکی میرم جنگل اینو بهم میده،اگر حیوونی حمله کرد یا اتفاقی افتاد سریع بهش خبر میدم."

چانگکیون با شنیدن کلمه "حمله" چشمهاش گرد شد و با تکون دادن سر نگاهش به چاقوی کوچیک کنار دستش که اونرو هم پدر پسرک بهش داده بود افتاد.

-پس اونم برای همینه!

یور با دستش به ارومی روی زانوی چانگکیون زد و اونرو به تماشای حیوون روبروش دعوت کرد.
چانگکیون با هیجان جلو اومد و دم نارنجی و مشکی رنگی که از پشت بوته مشخص بود رو با هیجان دنبال کرد.

هردو نفسشون رو حبس کرده و به زیبایی دم بزرگ روباه خیره بودند.
روباهی که بنظر مادر بود،با چابکی و بیتوجه به بارون شدید از پشت بوته بزرگی بیرون پرید و پنجه های مشکی رنگش رو روی خاک کشید.

چانگکیون میتونست تپش قلبش رو با دیدن چشمهای براق و کشیده روباه حس کنه، زمان و مکان از دست رفته و پسر فراموش کرده بود برای کاری اونجا کمین کرده.
هردو نفر با هیجان به حرکات اهسته و حساب شده حیوون مورد نظرشون نگاه میکردن و هرکدوم با یک چشم دوربین شکاری سعی میکردن تا دید بهتری داشته باشن.

صدای شدید شدن بارون باعث نمیشد تا روباه حتی به برگشت فکر‌کنه،پنجه های کوچیک و تیره‌اش رو روی خاک کشید و بعد از گذشت چند ثانیه با تکون خوردن گوشهاش؛پشت بوته سبزی که روبروی کمینگاه بود مخفی شد.

گنجشکی که بخاطر بارون نمیتونست پناهگاه پیداکنه و بالهاش خیس شده بود به ارومی روی زمین گلی نشست و قبل از اینکه فرصت کنه تا نفسی برای فرار بگیره،بین پنجه های روباه گیر افتاد.

چشمهای تیز بین روباه قبل از به دندون گرفتن پرنده با معنای خاصی به کمینگاه دو پسر خیره شد و با مکثی که به دقیقه نکشید پشت به اونها کرد.
کمی خودش رو تکوند و درحالی که با اعتماد بنفس سرش رو بالا گرفته بود از مقابل چشمهای حیرت زده،محو شد.

WOODEN CAMERA [jookyun]Where stories live. Discover now