3

1K 114 9
                                    

{حال}

"تو چه غلطی کردی؟؟؟؟"

با دادی که زد نمیدونم جلوی دهنش رو بگیرم یا گوش های خودم رو.

"یواش تر مرتیکه.صدات اکو میشه.گفتم که بوسیدمش یعنی همو بوسیدیم و خب نمیتونم انکار کنم چقدر اوایلش موقعیت آکوُردی بود اما بعدش ، خوش گذشت؟"

هوسوک آهی از روی کلافگی و خستگی کشید و درحالی که دوباره مشغول تنظیم دوربین شد گفت:

"از وقتی عکس پروفایلش رو دیدم حدس میزدم روش کراش بزنی اما بوسه؟خب نه انتظار داشتم ردت کنه"

پس گردنی محکمی بهش زدم و با لحنی که بهم برخورده باشه گفتم:

"مگه من چمه مرتیکه؟چرا باید ردم کنه؟"

"به اونم مرتیکه میگی؟"

چشمی چرخوندم و روی مبل ولو شدم

"حالا هرچی..قراره باهم روی خاطرات کیم تهیونگ کار کنیم.حس میکنم اون خیلی بیشتر از چیزی که نشون میده میدونه، مطمئن حرف میزنه و تو ناخوداگاه دوست داری حرف هاش رو باور کنی.

"حق با توعه.وایب عجیبی داره.مثه ارواح میمونه.نمیدونی کِی میاد کِی میره"

سعی کردم نشون ندم از اینکه یونگی رو روح صدا زده ناراحت شدم.

"عکس هارو گرفتی؟باید داکیومنتش کنیم"

"اره فقط باید چند تا لانگ شات بگیرم و بعد تمام"

سری تکون دادم و همون لحظه در باز شد والتر و یونگی وارد شدن.پیرمرد با عجله گفت:

"دیر که نکردم پسرا؟"

لبخندی به روش پاشیدم و به صندلی اماده شده اشاره کردم:

"نه اصلا..لطفا بشینید"

و خودم هم پشت دوربین ایستادم و هوسوک سمت والتر رفت تا میکروفون رو به پیراهنش وصل کنه:

"من تا سه میشمرم و بعد شما از خانواده ی کیم تهیونگ برامون بگید..هروقت اماده بودید شروع میکنیم"

والتر کمی صداش رو صاف کرد و راحت تر روی صندلی نشست:

"امادم"

"یک..دو..سه"

و با حرکت دست هوسوک، والتر شروع کرد:

"خانم و اقای کیم هردو شاغل بودند و قابل احترام.
همونطور که قبلا گفته بودم اقای کیم کشیش بود و راه طولانی رو از اینجا تا داخل شهر برای کار طی میکرد .
اما مادر تهیونگ خیاط بود.برای کارگر ها لباس کار میدوخت و حدس میزنم تهیونگ بیشتر استعدادش رو از مادرش به ارث برده.پدر بزرگم میگفت اقای کیم اول عاشق دختر عموش بوده اما بهش ندادن، عموش و پدرش سر زمین باهم مشکل داشتن و جلوی ازدواج دوتا جوون رو گرفتند.خبر ندارم که دختر عموش هم عاشقش بود یا نه.اما اخر سر اقا کیم به انتخاب پدرش ازدواج کرد و خبری از دختر عموش ندارم.
بچه ی اولشون دختر بود اما مثل اینکه وقتی نوزاده زردی میگیره و میمیره..اقای کیم بعد از مرگ اولین فرزندش داغون شد.اون عاشق فرزند دختر بود و میگفت' هنوز هم از وقتی آیلین به دنیا اومد تا الان دارم بزرگ شدنش رو میبینم'
درست پنج سال بعد دومین فرزندشون تهیونگ به دنیا اومد، اقا و خانم کیم هردو خوشحال بودند و به این فکر نمیکردند که دیگه نمیتونن دوباره بچه دار بشن.
اقای کیم سال ها تهیونگ رو آموزش های مذهبی میداد و دوست داشت تهیونگ هم مثل خودش کشیش بشه اما روزگار همیشه وفق مراد نیست، تهیونگ دوست داشت پیش مادرش بمونه و نخ سوزن کنه!
میدونی ته نخ سوزن کردن به کجا رسید؟
همینجایی که ما نشستیم!
با مکث طولانی والتر فهمیدم صحبت هاش تموم شده.
فیلم رو قطع کرد و با لبخندی از والتر پیر تشکر کردم.

"کاش میدونستم حافظه اش رو با این سن چطوری نگهداشته!"

𝑺𝒚𝒎𝒑𝒉𝒐𝒏𝒚 𝑵𝑶.6Where stories live. Discover now