1🥴

630 92 161
                                    

°اینجا انباریه..وسایل صاحب اصلی این خونه توشه.پس بهش دست نزن.

سری تکون داد.

زن میانسال که از وضع لباسا و آرایش صورتش بیشتر شبیه بازیگرهای تازه نفس هالیوود به نظر میومد "خوبه ای" زیر لب گفت و پله های خونه ی نه چندان نوساز رو بالا رفت.

°تا یادم نرفته، پول آب و برق با خودته.

گفت و همزمان با فشردن کلید برق سری تکون داد.

°مستاجر قبلی پول برقشو نداده بخاطر همین قطع شده.باید جریمشو خودت بدی.

پسر با چشم های متعجب قدمی به جلو برداشت.

+ولی خانم شین...منکه گفتم همه پس اندازمو برای پول پیش باید بدم.

زن کیف دستی چرم مشکی رنگشو زیر بغلش زد و بعد از به صدا درآوردن پاشه های کفش های هم رنگ کیفش به نامجون نزدیک شد.

°هی پسر..اصلا پول داری کرایه بدی؟

+آ..آره اره..

وقتی صدای نامطمئنش رو شنید ابرویی بالا انداخت و منتظر به نامجون خیره شد.

+دارم کار میکنم...

زنی سری به نشونه تاسف تکون داد.

°بیخیال این خونه شو.

گفت و با کنار زدن نامجون از در خروجیِ رنگ و رو رفته خارج شد.

+خانم شین صبر کنید...خواهش میکنم...یه لحظه....لعنت بهت..

وقتی زن بی توجه به حرفاش سوار ماشین شد، انتهای جملشو تقریبا فریاد زد.

صدای پیانوی ریزی که خودش به تازگی ملودیشو ساخته بود، باعث شد نگاهشو از کوچه ی تنگی که پهناش به اندازه یه ماشین بود بگیره و موبایلشو بیرون بکشه.

+بله

×...........

انگشتشو روی چشم های خستش فشرد.

+نه هوسوک هنوز تموم نشده.

×....

+لعنت بهت خودم میدونم قول دادم...بهش بگو سه روز دیگه فرصت بده تمومش میکنم.

×...

گوشیو صرفا برای سلامت گوشش فاصله داد و وقتی صدای فریاد مانند شخص پشت تلفن آروم شد،دوباره اونو به صورتش نزدیک کرد.

+باور کن این مدت همش درگیر خونه بودم.

×....

نگاه غمیگینی به خونه ی درب و داغون انداخت.

+نه...اینجا هم نشد.

×....

+ممنونم هوسوک.خودم یه کاریش میکنم.

×...

نگاهی به ساعتش انداخت.

+باشه...خودمو میرسونم.

Him(نامگی)Where stories live. Discover now