12😈

240 52 48
                                    

+منو ببخش تهیونگ

به آرومی زمزمه کرد و پودر سفید رنگ رو داخل نوشیدنی پسر ریخت.

لیوان پر شده از آب پرتقالی که به لطف نقشه ی شومش میتونست تهیونگ رو خونه نگه داره، روی سینی، کنار مابقی لیوان ها گذاشت و حواسش بود اشتباهی نکنه.

سینی رو روی میز گذاشت و نگاهی به ساعت دیواری انداخت.

دو ساعت و چهل و پنج دقیقه تا زمان قرار فرصت داشت.

نفس عمیقی کشید و لیوان اول رو مقابل جانگکوک که دورش پر شده از برگه های کوچیک و بزرگ بود قرار داد.

!ممنون هیونگ

لبخندی زد.

حقیقتا از اینکه جانگکوک اونو هیونگ صدا میزد راضی بود.

لیوان بعد رو مقابل تهیونگ قرار داد و تلاش کرد همزمان، سرکی به موبایل پسر بکشه...تهیونگ زمان زیادی رو در سکوت، به گوشیش خیره بود.

×ممنون..میل ندارم

+چی؟

×میل ندارم

لعنت...حالا باید چیکار میکرد؟

+ولی من کلی براش زحمت کشیدم.

× ممنون هیونگ..الان میل ندارم...بعدا میخورم.

گفت و به طرف اتاق رفت

!هیونگ

با شنیدن صدای جانگکوک از افکارش بیرون کشیده شد و نگاهشو از جای خالی تهیونگ گرفت.

+بله؟

! میگم...انگار یه لیوان اضافه ریختی..میشه من بخورم؟

اخمی از گیجی کرد و نگاهی به لیوان ها انداخت.

حق با جانگکوک بود..

چه احمقانه یونگی رو هم حساب کرده بود

+اوه..اره اره..حواسم نبود...بیا..مال تو.

جانگکوک لبخندی زد و برای برداشتن لیوان سمت میز خم شد.

!اینقدر خوشمزه است که قابلیت خوردن آب پرتقال تهیونگ هم دارم

+نهه..

پلکی زد و شونه ای بالا انداخت

!باشه هیونگ..چرا داد میزنی

+ع..عا...متاسفم..میدونی..عام..یکم ذهنم مشغوله

!اره..کاملا مشخصه

نشست و پوست لبشو به بازی گرفت..

چه راه دیگه ای برای معطل کردن تهیونگ وجود داشت؟

نگاهی به جانگکوک انداخت..

پسر که متوجه نگاه خیره و شاید کمی شرمنده ی نامجون نبود، گه گاهی آب پرتقال مینوشید و با هایلایت زرد رنگش، خطوط مهم برگه هایی که نامجون ایده ای درباره ماهیتش نداشت میکشید

Him(نامگی)Where stories live. Discover now