+منو ببخش تهیونگ
به آرومی زمزمه کرد و پودر سفید رنگ رو داخل نوشیدنی پسر ریخت.
لیوان پر شده از آب پرتقالی که به لطف نقشه ی شومش میتونست تهیونگ رو خونه نگه داره، روی سینی، کنار مابقی لیوان ها گذاشت و حواسش بود اشتباهی نکنه.
سینی رو روی میز گذاشت و نگاهی به ساعت دیواری انداخت.
دو ساعت و چهل و پنج دقیقه تا زمان قرار فرصت داشت.
نفس عمیقی کشید و لیوان اول رو مقابل جانگکوک که دورش پر شده از برگه های کوچیک و بزرگ بود قرار داد.
!ممنون هیونگ
لبخندی زد.
حقیقتا از اینکه جانگکوک اونو هیونگ صدا میزد راضی بود.
لیوان بعد رو مقابل تهیونگ قرار داد و تلاش کرد همزمان، سرکی به موبایل پسر بکشه...تهیونگ زمان زیادی رو در سکوت، به گوشیش خیره بود.
×ممنون..میل ندارم
+چی؟
×میل ندارم
لعنت...حالا باید چیکار میکرد؟
+ولی من کلی براش زحمت کشیدم.
× ممنون هیونگ..الان میل ندارم...بعدا میخورم.
گفت و به طرف اتاق رفت
!هیونگ
با شنیدن صدای جانگکوک از افکارش بیرون کشیده شد و نگاهشو از جای خالی تهیونگ گرفت.
+بله؟
! میگم...انگار یه لیوان اضافه ریختی..میشه من بخورم؟
اخمی از گیجی کرد و نگاهی به لیوان ها انداخت.
حق با جانگکوک بود..
چه احمقانه یونگی رو هم حساب کرده بود
+اوه..اره اره..حواسم نبود...بیا..مال تو.
جانگکوک لبخندی زد و برای برداشتن لیوان سمت میز خم شد.
!اینقدر خوشمزه است که قابلیت خوردن آب پرتقال تهیونگ هم دارم
+نهه..
پلکی زد و شونه ای بالا انداخت
!باشه هیونگ..چرا داد میزنی
+ع..عا...متاسفم..میدونی..عام..یکم ذهنم مشغوله
!اره..کاملا مشخصه
نشست و پوست لبشو به بازی گرفت..
چه راه دیگه ای برای معطل کردن تهیونگ وجود داشت؟
نگاهی به جانگکوک انداخت..
پسر که متوجه نگاه خیره و شاید کمی شرمنده ی نامجون نبود، گه گاهی آب پرتقال مینوشید و با هایلایت زرد رنگش، خطوط مهم برگه هایی که نامجون ایده ای درباره ماهیتش نداشت میکشید
YOU ARE READING
Him(نامگی)
Fanfictionنام داستان:او کاپل:نامگی درباره:کیم نامجون آهنگساز و ترانه نویس ناشناسی که کل زندگیش سوار بر قایقی در دریای آرام زندگی بوده.چی میشه اگه طوفان قایقشو در هم بشکنه؟ آیا ممکنه یه عشق ممنوعه اونو از این طوفان نجات بده؟ #🏅btssuga