<PART3>

101 44 13
                                    

#ققنوس_سیاه

*حال*
با صدایی که از طبقه ی بالا شنید،نگران از جا بلند شد.نمیتونست کمکی به جان بکنه و همچنین اگه‌میرفت بالا،ممکن بود اتفاقات خوبی نیوفته!!
رایحه ی اون خرگوش کوچولو دیوونش کرده بود!!

درسته اون یه آلفای غالب بود،اما رایحه ی این هایبرد انقدر قوی و دوست داشتنی بود که ممکن بود باعث شه وارد رات بشه!!مخصوصا که اون امگا ی فسقلی الان توی هیت بود و رایحش از همیشه قوی تر!
کلافه سر جاش نشست و دوباره شروع کرد با خودش فکر کردن؛اینکه انقدر یهویی همه چیز رو به جان‌گفته بود اونم وقتی وضعیت درستی نداشت، باعث میشد بخواد سرش رو به دیوار بکوبه!!اما در واقع گزینه ی دیگه ای نداشت!

نمیتونست بدون اینکه واقعیت رو به جان بگه اون رو توی دوره ی هیتش جابه جا کنه و به کوهستان بیاره!!و اگه‌خودش هم همراهیش نمیکرد،کمپانی اجازه نمیداد جان از‌پایگاه خارج بشه...پس میشه گفت تقریبا مجبور بود...

با صدای افتادن چیزی اونم درست توی فاصله ی چند متریش متعجب توی جاش پرید و به جانی که عین یه فرد مست،بدون تعادل خودش رو روی پله ها میکشید و بهش نزدیک‌،خیره شد.
متعجب ،در حالی ‌که نگرانی توی صورتش پخش شده بود،از جا بلند شد و به سمت اون خرگوش کوچولو راه افتاد.

+جان؟؟
اروم‌گفت و سعی کرد زیر بازوش رو بگیره تا یه وقت اتفاقی،پخش زمین نشه!!
جان گیج‌و منگ سرش رو به گردن ییبو نزدیک کرد و مشغول بو کشیدن شد.
ییبو شوکه عقب کشید و پرسشگر بهش نگاه کرد...جان عین بچهای‌کوچولو پاش رو به زمین کوبید و نق زد:
_بزار کارمو بکنم!!

و سعی کرد حرکتش رو تکرار کنه اما ییبو،با گرفتن شونه هاش،متوقفش کرد.
+جان...بهتره برگردی بالا.
لب زد و سعی کرد جان رو به دنبال خودش بکشونه اما اون بانیه فسقلی،لجبازانه خودش رو عقب کشید و دوباره غر زد:
_نه...میخوام پیش تو باشم...دیگه بوی کلبه رو دوست ندارم!!رایحه ی تو بهتره!!
ییبو با چشم های درشت بهش خیره شد. رایحه؟؟اونم ییبو؟؟جان حتما اشتباه میکرد...
ییبو رایحه نداشت!!

گیج‌سرش رو تکون داد و اینبار محکم تر بازوی جان رو گرفت!!
+اگه پسر خوبی باشی و همراهم بیای،میزارم هرکاری میخوای انجام بدی...قبوله؟؟
درسته ییبو رایحه نداشت،اما دلیل نمیشد جان هم این رو بدونه!!
پسر کوچیکتر با چشم های ریز شده بهش نگاه کرد،و چند دقیقه بعد جفتشون توی اتاق بالا و با هم روی تخت بودن!!

ییبو شنیده بود بعضی امگاها وقتی توی هیت میرن عجیب و غریب رفتار میکنن، اما توقع این حجم از تفاوت رو نداشت!!
جان خودش رو کاملا روی ییبو انداخته بود و بینیه فسقلیش هم مشغول کاووش توی سانت به سانته گردنش بود!!
و ییبو خشک شده کمر جان رو گرفته بود تا خرگوش کوچولو‌ ناخواسته، با فوضولی و کنجکاوی خودش رو از بدنش و بعد هم به طبع از روی تخت پایین نندازه!!

[Black Phoenix]Where stories live. Discover now