با زنگ خوردن الارم گوشیش ، روی تخت تکونی خورد و به سمت پاتختی برگشت .
دستش رو دراز کرد و موبایل رو برداشت و الارم رو خاموش کرد .
همونطور که موبایلش توی دستش بود ، روی تخت یک و نیم نفره اش نشست و دستاش رو به دو طرف باز کرد و بدنش رو کشید .
اه بلند و خمیازه ای کشید و از روی تخت بلند شد .
نگاهی از توی ایینه ی قدی اتاقش به خودش انداخت و با دیدن موهای پریشون و گردن عرق کرده اش ، هوفی کشید و به سمت در چوبی اتاقش رفت .
دستگیره رو پایین کشید و از اتاق خارج شد .
با دیدن مادرش که داشت صبحانه حاضر میکرد ، لبخندی زد و گفت : سلام مامان.
مینهی هم متقابلا لبش رو به تبسمی باز کرد و گفت : سلام پسرم .. چقدر زود بیدار شدی .
فلیکس نگاهی به اطرافش انداخت و گفت : اره میخوام برم دنبال کار .. راستی بابا کو؟
مینهی سری تکون داد و گفت : رفته سر کارش عزیزم .. دیشب تا صبح بیدار بود .
فلیکس اخمی کرد و گفت : چرا ؟
دستش رو روی شکم بزرگش گذاشت و اروم صندلی روعقب کشید و نشست .
با لحنی که ناراحتی توش آشکار بود گفت : برای همون اتفاقاتی که دیشب افتاد ... خیلی ناراحته .
فلیکس لبخندی زد و همونطور که به سمت دستشویی میرفت گفت : ناراحتی نداره که ... منم میرم کار میکنم تا آجی کوچولوی منم این خونه ی رویاییمونو ببینه .
مینهی به بدن کوچک و هیکل نحیف پسر از پشت نگاه کرد و اروم زمزمه کرد : اخه تو با این هیکل کوچولوت چطوری میخوای بری کار کنی عزیزم ؟
ولی فلیکس این حرف مادرش رو نشنید .
شیر روشو رو باز کرد و صورت و دندون هاش رو شست و از دستشویی خارج شد .
با عجله پشت میز نشست و شروع به خوردن صبحانه کرد .
مینهی با لبخند به پسرش گفت : اروم بخور فلیکسم ..
لیوان قهوه اش رو تا آخر بالا کشید . همونطور که از روی میز بلند میشد گفت : نه نه من باید برم دنبال کار .. فعلا .. من برم به خودم برسم .
دستش رو روی کمرش گذاشت و اروم از روی صندلی بلند شد و گفت : باشه عزیزم .
قبل از بستن در حمام ، با لبخند بوس هوایی برای مینهی فرستاد و وارد شد .
دوشی گرفت و حسابی به بدنش لیف مالید تا تمیز بشه .با اتمام حمامش ، ربدوشامبر آبی رنگش رو که از پشت کمی پاره شده بود رو تن کرد و از اتاقک بخار گرفته در اثر آب گرم خارج شد .
با عجله به سمت اتاقش دوید .
از توی کمد لباس هاش ، پیراهن سفید گشاد و شلوار لی برداشت و روی تخت انداخت .
در کشاب بالایی دراور رو باز کرد و از توش باکسر خاکستری رنگی رو بیرون کشید و همانطور که به سمت تخت میرفت پوشید .
ربدوشامبرش رو باز کرد و پیراهنش رو که تا پایین باسنش بود تن کرد .
خم شد تا شلوار رو برداره که نگاهش از توی ایینه قدی به خودش خورد .
با شیطنت نگاهش رو به در باز اتاق داد .
اروم به سمتش رفت و برای جلوگیری از دید مادرش به اتاق، در رو بست . به سمت ایینه برگشت . نگاهی از سر تا پا به خودش انداخت و از دیدن پاهای سفید و بی مویش حظ کرد .
دستی به رون هاش کشید و گفت : بدن خوبی دارما .
لب پایینش رو گزید و از حس نبض زدن عضوش ، با چشم های درشت به خودش از توی ایینه نگاه کرد .
پسری به سن اون ، دیگه انسانی نبود که بخواد با عروسک های پسرونه یا دستگاه های بازی ، بازی کنه .
اون الان یک انسانی است که به بلوغ رسیده و هر لحظه امکان تحریک شدنش وجود داره .
چند نفس عمیق کشید و بدون توجه به نبض عضوش و دلش که هر لحظه هوری میریخت، به سمت تخت رفت و شلوارش رو برداشت .
با عجله پوشید و بعد از برداشتم کوله ی مشکی رنگش و انداختن موبایلش درون آخرین جیبش از اتاق خارج شد .
نگاهش رو به اشپزخونه داد و با ندیدن مینهی با تن نسبتا بلندی گفت : مامان؟ مامانن؟
مینهی دست به کمر از اتاق مشترک خودشو همسرش خارج شد و گفت : جانم عزیزم ؟
به سمت درب ورودی رفت و همانطور که کفش های رو میپوشید گفت : من دارم میرم .. بای بای .
مینهی لبخند مهربونی زد و گفت : برو عزیزم .. موفق باشی پسرم .
بعد از بستن بند کفش های سفید اسپرتش از روی زمین بلند شد و گفت : ممنونم مامان .. مراقب خودت و یونی کوچولوی من باش .
مینهی با لبخند گفت : بالاخره براش اسم انتخاب کردی؟
YOU ARE READING
start agian [کامل شده]
Romanceکاپل : هیونلیکس . سونگین . چانگمین ژانر : رمنس . کمدی . درام . اسمات .دارک زمان آپ: سه شنبه ها .