Part 53

799 66 15
                                    




@MINSUNG&HYUNLIX-ZONE


های های .
پارت بعدی پارت آخر این فیکشن هست .
ممنونم که تا آخر ازش حمایت کردید .
بوس به همتون .
..........................................................................
به محض خروج مینهو و چان از خونه ، در رو بست و نگاهش رو به فلیکس داد. 
فلیکس لبخند محوی زد و گفت : دیر وقته بهتره بخوابیم عزیزم. 
ابرویی بالا داد و گفت : بخوابیم ؟
به طرف دخترکش رفت و از روی زمین بلندش کرد و گفت : بیا یونگ رو بغل کن باید پوشکشون رو عوض کنیم و بخوابونیمشون .
به طرف پسرکش رفت و از روی زمین بلندش کرد و پشت سر فلیکس راه افتاد و گفت : یعنی نمیکنیم ؟ لبش رو گزید تا نخنده .. از اینکه هیونجین اینقدر خواستارش بود بی نهایت خوشحال بود و دلش میخواست اذیتش کنه : نه عزیزم .. هر دومون خسته ایم .. یه وقت دیگه. 
یونگ رو روی تخت قرار داد و شلوارش رو پایین کشید و پیراهنش رو هم در اورد و زیر لب غر زد :
از موقعی که بچه دار شدیم فقط یه بار تونستیم انجامش بدیم .. اگر میدونستم ازت دور میشم به هیچ عنوان بچه دار نمیشدم .. انگار نون و ابم کم بوده و مرض داشتم. 
با اتمام حرف هاش با عصبانیت یونگ رو بلند کرد و به طرف مستر رفت. 
فلیکس متعجب به در بسته ی مستر زل زد و حرفی نزد. 
حق داشت عصبانی بشه هر مردی که سه یا چهار ماه سکس نداشته و ارضا نشده باشه عصبی میشه. 
جینا رو از روی تخت بلند کرد و حوله اش رو روی دستش انداخت و به طرف سرویس داخل سالن رفت
.
دخترکش رو تمیز کرد و ابی به دست و صورتش زد تا یکم تمیز بشه. 
با اتمام کارش از سرویس خارج شد و به هیونجینی که یونگ در اغوشش بود و داشت بهش شیر میداد ، نگاه کرد. 
لبخندی زد و گفت : برای جینا هم درست کردی ؟ با اخم سری تکون داد و شیشه شیر جینا رو روی اپن هل داد و به  طرف اتاق رفت. 
فلیکس متعجب از این رفتار هیونجین ، شیشه رو برداشت و به طرف اتاق رفت. 
جینا رو روی تخت قرار داد و به هیونجین که داشت پسرش رو روی پاهاش تکون میداد تا بخوابه ، گفت : چرا مثل وحشیا رفتار میکنی ؟ پوزخندی زد و چیزی نگفت. 
دخترکش رو پوشک کرد و شلوارش رو پاش کرد و از روی تخت بلندش کرد و همانطور که از اتاق خارج میشد گفت : هر وقت طرز رفتار کردن رو یاد گرفتی بیا سمت من. 
و از اتاق خارج شد. 
متعجب سرش رو بالا اورد و به فلیکسی که داشت وارد اتاق جینا میشد چشم دوخت. 
یونگ خوابیده رو روی تخت قرار داد و پتو رو روش بالا کشید و از اتاق خارج شد. 
به سمت اتاق جینا رفت و وقتی دید فلیکس برای خودش رخت خواب پهن کرده ، پوزخند صدا داری زد و به طرف تخت جینا رفت. 
خیلی اروم دخترکش رو که به خواب ناز رفته بود بلند کرد و بدون اهمیت به صدای عصبانی فلیکس به طرف اتاق مشترکشون رفت : بچمو کجا میبری ؟ جینا رو کنار یونگ قرار داد و دور تا دورشون بالش چید و بالش و پتوی خودش رو از روی تخت برداشت و به طرف اتاق جینا رفت .
با دیدن فلیکس که شلوارش رو در اورد و پتو رو تا اخر روی سرش کشیده بود ، نیشخندی زد و پشت سرش دراز کشید. 
با اخم از روی تشک بلند شد و گفت : نزدیک من نیا
.
چشمی توی حدقه چرخوند و دور کمر فلیکس رو گرفت و به تشک کوبیدش و گفت : بخواب فلیکس ..
نمیخوام دردت بگیره. 
متعجب به هیونجین نگاه کرد و خواست چیزی بگه که با ورود انگشت اشاره اش توی سوراخش نفس رفت. 
لبش رو محکم گزید و دستش رو به دست هیونجین رسوند و گفت : دردم میگیره.. 
لبخندی زد و گفت : میدونم عزیزم .. بخاطر اینکه خیلی وقته سکس نداشتیم .. پس الان اروم بگیر تا شروع کنم. 
خیلی اروم روی تشک دراز کشید و انگشت هیونجین رو از توی سوراخش خارج کرد و گفت :
لوب بیار اینطوری دردم میگیره. 
نگاهی به چشم های ملتمسش انداخت و گفت : دیگه نبینم از اتاق بزنی بیرونا. 
نگاه از مردش گرفت و حرفی نزد. 
هیونجین میدونست فلیکس بخاطر رفتارش ناراحته ولی خب باید یکم درکش میکرد چون محض رضای خدا تا الانشم خیلی تحمل کرده بود. 
دستش رو از زیر گردن فلیکس رد کرد و محکم توی بغل گرفتش و گفت : ببخشید. 
و بوسه ای روی پیشونیش قرار داد. 

فلیکس لبخند محوی زد و گفت : لطفا دیگه کاری نکن که بخوای بخاطرش ازم معذرت خواهی کنی ..
ما الان بچه داریم هیونجین و باید مراعات کنیم ..
نمیتونیم هر وقت خواستیم انجامش بدیم ولی هر وقت که فرصتش پیش بیاد حتما اینکار رو میکنیم. 
سری تکون داد و دوباره پیشونی فلیکس رو بوسید و گفت : بیا بریم توی اتاق بخوابیم .. کمرت درد میگیره اینجا. 
چشماش رو بهم فشرد و هر دو با هم از روی زمین بلند شدن و بعد از برداشتن پتو و بالش از اتاق خارج شدن. 
با رسیدن به اتاق خودشون ، فلیکس پتو و بالش رو روی تخت پرت کرد و بچه هاش رو به طرف دیوار هدایت کرد. 
سپس پتو روی بدنشون کشید و بعد از بوسیدن دست هر دوشون ، به طرف کمد رفت و لوب بلوبری بیرون کشید. 
هیونجین متعجب بهش نگاه کرد و گفت : چیزی توی کمد میخوای ؟
سری تکون داد و لوب رو بالا اورد و گفت : اینو. 
ریز خندید و قبل از ورود فلیکس به تخت لباس هاش رو در اورد و روی زمین پرت کرد. 
فلیکس هم اروم روی تخت خزید و لوب رو به هیونجین داد و گفت : حسابی اماده ام کن .. اگر جیغ بزنم و نتونم خودمو کنترل کنم بیدار میشن. 
اب بینیش رو بالا کشید و گفت : داگی شو.. 
طبق دستور مردش عمل کرد و روی تخت داگی شد و پیراهنش رو تا وسط کمرش بالا کشید. 
قبل از هر کاری نگاهش رو به باسن سفید فلیکس داد و بوسه ای روش گذاشت و گفت : با زبون انجامش بدم ؟
لبش رو گزید و گفت : نه .. با زبون نمیتونم خودمو کنترل کنم. 
ریز خندید و لوب رو روی تخت پرت کرد و پشت سر فلیکس نشست. 
کمرش رو گرفت و سرش رو بین لوب های باسنش فرو و شروع به خیس کردن کرد. 
با این حرکت هیونجین ، اه بلندی کشید و باعث شد جینا توی خواب تکونی بخوره. 
هیونجین نوچی کرد و گفت : اروم باش فلیکس. 
ملافه ی زیرش رو توی مشت فشرد و لباش رو گزید. 
میدونست هیونجین برای شنیدن صداش دوباره از زبونش استفاده میکنه پس تا جایی که میتونست لب پایینش رو بین دندون هاش فشرد تا صداش بلند نشه
.
دوباره سرش رو فرو کرد و شروع به خیس کردن سوراخ عشقش کرد. 
فلیکس هقی زد و سعی کرد نفس بکشه.. 
محض رضای فاک نگه داشتن نفسش برای تولید نکردن صدا اونم وسط این کار سکسی هیونجین بی نهایت سخت بود. 
از سوراخ فلیکس دل کند و بدون برداشتن لباش ، یکی از بیضه هاش رو توی دهنش فرو کرد و محکم مکید. 
هینی کشید و اینبار چنان اه بلندی کشید که یونگ چشماش رو باز کرد و برای چند ثانیه به سقف خیره شد. 
هیونجین برای لحظه ای دست از کار کشید و وقتی یونگ دوباره چشماش رو بست بوسیدن رو از سر گرفت .
نفس قطعه قطعه ای کشید و با صورتی سرخ شده از کمبود اکسیژن لب زد : هیونجین .. الان میمیرم ..
تمومش کن. 
سری تکون داد و از اونجایی که میدونست اگر یکم دیگه فلیکس رو ببوسه کم میاره و با تموم وجودش
ناله میکنه ، دستش از کار کشید و به تاج تخت تکیه داد. 
کمر فلیکس رو گرفت و روی پاهای خودش نشوند و شروع به بوسیدن پشت گردن و شونه هاش کرد. 
هیسی کشید و گردنش رو کج کرد و شروع به ناله کردن کرد. 
هیونجین نگاهش رو به بچه هاش داد و خواست چیزی بگه تا صدای ناله ی فلیکس رو به یه نحو خفه کنه که پسرک پایین پیراهنش رو توی دهنش فرو کرد و با دندون بهش فشار وارد کرد. 
نیشخندی زد و گونه ی فلیکس رو بوسید و دستش رو روی رون های باریکش کشید. 
اونقدر هورنی شده بود که اب دهنش پایین پیراهنش رو خیس کرده بود و کمی پریکام از عضوش بیرون میریخت. 
فلیکس رو از روی پاهاش برداشت و در لوب رو باز کرد. 
مقدار زیادی روی دستاش ریخت و بین لوب های باسن فلیکس فرو کرد و شروع به خیس کردن و انگشت کردنش کرد. 
با ورود انگشت سوم هیونجین چشماش رو بهم فشرد و اروم گفت : فاک بهت هیونجین .. فاکککک بهت. 
ریز خندید و گفت : هیشششش .. فعلا تو داری به فاک میری پس چیزی نگو تا اروم انجامش بدم.  با حرص از دردی که داشت میکشید لب زد : خفه بابا. 
ابرویی بالا داد و نیشخندی زد. 
عاشق این فحش ها و لحن حرصی فلیکس بود. 
وقتی سوراخش به اندازه ی کافی باز شد ، از روی تخت بلند شد و کنارش ایستاد. 
فلیکس رو داگی استایل کرد و عضوش رو با دست وارد سوراخش کرد. 
همیشه دلش میخواست این پوزیشن رو امتحان کنه و خب انگار الان موقعش بود. 
هیسی از سوزش سوراخش کشید و با چشم هایی که از لذت تاب خورده بودن گفت : فاککککک. 
لبش رو گزید و پهلو های فلیکس رو گرفت و شروع به ضربه زدن کرد. 
اولش میخواست اروم باشه ولی فلیکس اونقدر با این فحش و لحن شهوتناکش تحریکش کرد که بدون توجه به کوچولوهاشون توی سوراخش میکوبید و جیغ های خفه اش رو گوش میداد. 
اونقدر جیغ کشید و سرش رو به تخت کوبید تا خودش رو اروم کنه که نفس کم اورد. 
همانطور که توی سوراخ همسرش میکوبید ، دستش رو به عضوش رسوند و شروع به مالیدن کرد. 
میخواست هرچه زودتر کار رو تموم کنن و بخوابن چرا که امروز بی نهایت خسته شده بودن. 
فلیکس هقی زد و دستش رو روی دست هیونجین قرار داد و هم زمان باهاش بالا و پایین میکرد تا زودتر ارضا بشه. 
به محض جا گیری دست فلیکس روی دستش ، عضوش رو رها کرد و برای عمیق تر کوبیدن توی اون سوراخ گشاد شده ، پای راستش رو روی تخت قرار داد. 
فلیکس اه بلندی کشید و گفت : تمومش کن هیونجین .
و با این حرف خودش بین دستاش ارضا شد و نفس های تند و راحتی کشید. 
به چشم های بسته و دهن نیمه باز فلیکس که از نیم رخ روی تخت افتاده بود نگاه کرد و روی بدنش خیمه زد. 
لباش رو به گردن فلیکس رسوند و مثل یه گرگ وحشی پوستش رو بین دندون هاش گرفت و شروع به گاز گرفتن و مکیدن کرد. 
فلیکس جیغ کوتاهی کشید و برای لحظه ای لذت از یادش رفت. 
اخی گفت و با التماس لب زد : ولش کن هیونجین. .
درد داره .. هیونجین درد داره عوضی. 
گردنش رو رها کرد و نفس عمیقی کشید و اینبار به سراغ کمر و دستاش رفت و تا جایی که میتونست گاز گرفت و مکید تا اثار این رابطه ی زیبا که بعد از چند ماه شکل گرفته بود رو به جا بزاره. 
فلیکس هقی زد و با چشم های خیس سرش رو به عقب برگردوند و دستش رو روی شکم مردش قرار داد. 
برای لحظه ای دست از کار کشید و با دیدن چشم های خیس فلیکس و دست لرزونی که روی شکمش بود ، اخمی کرد و فهمید که زیاده روی کرده. 
لبش رو گزید و عضوش رو از توی سوراخ فلیکس بیرون کشید و کمرش رو گرفت و به کمر روی تخت خوابوندش. 
فلیکس هقی زد و همانطور که اشک از شقیقه اش میریخت لب زد : وحشی. 
روی فلیکس خیمه زد و اشکاش رو لیسید و دوباره عضوش رو وارد کرد و اینبار لب روی لباش قرار داد. 
دستاش رو دور گردن مردش حلقه کرد و کمی سرش رو کج کرد تا راحت تر همدیگه رو ببوسن. 
برای یه لحظه بوسه رو قطع کرد و دستاش رو به زیر پاهای فلیکس رسوند و توی شکمش جمعشون کرد. 
فلیکس اهی کشید و دستش رو به نیپل مردش رسوند و شروع به مالیدن و بازی باهاشون کرد. 
لبش رو با این کار فلیکس گزید و اینبار جوری ضربه میزد که فلیکس مدام به بالا پرت میشد و مجبور بود برای خارج نشدن عضوش ، پهلو هاش رو محکم بگیره. 
ساق دستش رو روی دهنش گذاشت و چشماش رو بهم فشرد و سعی کرد ناله اش بلند نشه. 
هیونجین اه مردونه ای کشید و بالاخره کامش رو توی سوراخ اون پسر خالی کرد و گرمی کامش و البته ضرباتی که مدام به پروستات فلیکس زده بود هم باعث شدن که پسرک برای بار دوم ارضا بشه و شکم خود و مردش رو خیس کنه. 
وقتی عضوش به حالت اول برگشت ، از سوراخ فلیکس خارجش کرد و از روش بلند شد. 
پسرک به پهلو دراز کشید و پاهاش رو توی شکمش جمع و سعی کرد کام مردش رو خارج کنه. 
با دیدن کام سفیدش که از روی باسن فلیکس به روی ملافه میریخت ، لبخندی زد و اسپنک محکمی به باسنش زد و گفت : دلت میاد حرومش کنی .. این منبع مواد مغذیه. 
نوچی کرد و با اخم به هیونجین نگاه کرد و گفت :
نکن .. نمیتونستی یکم اروم تر انجامش بدی ؟
ابرویی بالا داد و گفت : یعنی میخوای بگی لذت نبردی ؟
و اینبار اسپنک محکم تری نصیب باسن سفیدش کرد و از روی تخت بلند شد  .
.
هوفی کشید و روی تخت نشست و گفت : میگم نکن
.
زبونش رو بیرون اورد و به طرف حموم رفت و گفت : دلم میخواد .. اگر میتونی جلومو بگیر. 
با حرص از روی تخت بلند شد و به طرف هیونجین قدم تند کرد و یه دفعه چنان با پا بهش لگد زد که صدای بلندی توی اتاق ایجاد شد و پای خودشم درد گرفت. 
اخی گفت و دستش رو به باسنش رسوند و گفت :
الان چیکار کردی ؟
سینه سپر کرد و گفت : اسپنکت کردم. 
پوزخندی زد و به طرف فلیکس رفت. 
توی یه حرکت ناگهانی هلش داد و روی تخت انداختش و روش خیمه زد. 
پیراهنش رو توی تنش پاره کرد و بدون توجه به چشم های ترسیده ی فلیکس ، سرش رو به سینه اش رسوند و چنان مکید که پوستش به اندازه 4 سانت کش اومد. 
هینی از درد کشید و دستش رو توی موهای هیونجین فرو کرد و محکم کشید تا سرش رو از سینه اش جدا کنه .
با این کارش هیونجین گازی از نیپلش گرفت و دوباره سینه اش رو مکید. 
پاهاش رو محکم به تخت کوبید و گفت : درد داره ..
هیونجین خیلی درد داره. 
پوزخندی زد و به محض کبود شدن سینه ی راستش به سمت بعدی رفت و این یکی رو محکم تر مکید ..
جوری که تیکه ای از نیپل فلیکس بین دندون هاش گیر کرد و کنده شد. 
هقی از درد زد و گفت : هیونجین تمومش کن. 
سرش رو از توی سینه ی فلیکس برداشت و با دیدن خونی که از نیپلش میومد ، نفس عمیقی کشید و خواست چیزی بگه که فلیکس با پشت دستش بهش سیلی زد. 
چشماش رو بهم فشرد و سر کج شده اش رو به طرف فلیکس برگردوند و با لحنی عصبی گفت :
حقم بود. 
از حرف هیونجین خندش گرفت ولی به زور خودش رو کنترل کرد و گفت : بلند شو تا یکی دیگه نزدم. 
خم شد و لبای فلیکس رو بوسید و از روش بلند شد و گفت : یکی دیگه هم میزدی بازم حقم بود. 
اینبار نیشخندی زد و به طرف دراور رفت. 
دستمالی برداشت و خون کمی که از نیپلش میریخت رو پاک کرد و گفت : برو. 
مثل یه پسر مطیع احترامی گذاشت و گفت : چشم. 
و وارد حموم شد. 
به در بسته ی حموم نگاه کرد و لبخندی زد و گفت :
کثافت .. میدونه من با این حرکاتش دوباره هورنی میشم اینکار ها رو میکنه .. روانی. 
بعد از پونزده دقیقه از حموم خارج شد و به طرف سالن رفت. 
با دیدن فلیکس که داشت برای بچه هاش شیر درست میکرد ، ابرویی بالا داد و گفت : خواب بودن که. 
چشم های خسته اش رو به مردش دوخت و گفت :
اره .. دارم درست میکنم تا اگر بیدار شدن سه ساعت بلند نشیم و براشون درست کنیم.
سری تکون داد و با دیدن ربدوشامبر توی تنش ، لب زد : حموم بودی ؟
شیشه ها رو روی اپن قرار داد و گفت : اره.. 
اخمی کرد و گفت : خب با من میومدی دیگه. 
پوکر به مردش نگاه کرد و گفت : روی پیشونیم نوشته اسکل ؟ باهات میومدم تا بدتر از این سرم بیاری ؟
پقی زد زیر خنده و گفت : اوکی قانع شدم .. بیا بریم بخوابیم. 
شیشه ها رو برداشت و نفس عمیقی کشید و به طرف اتاق رفت. 
هیونجین هم پشت سرش راه افتاد و وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست. 
.
.
.
)دو هفته بعد(
با شنیدن صدای درد ، از خواب بیدار شد و متعجب به فلیکسی که با موهای بهم ریخته نیم خیز شده بود
، نگاه کرد و گفت : این دیگه کیه ؟ شونه ای بالا داد و از روی تخت بلند شد. 
با ربدوشامبر توی تنش به طرف در رفت و هیونجین هم پشت سرش راه افتاد.. 
با اخم در رو باز کرد و با دیدن می چان پشت در ، چشماش رو ریز کرد و گفت : تو برای چی اینجایی ؟
هیونجین با اخم به می چان نگاه کرد و خواست چیزی بگه که می چان در رو هل داد و وارد خونه شد و با داد لب زد : بچم کجاست ؟ برام بیارینش ما باید بریم. 
دستاش رو با حرص مشت کرد و به طرف می چان رفت و گفت : بچت ؟ زمانی که داشتی توی امریکا زیر یکی دیگه ناله میکرد و این بچه از گرسنگی و تشنگی و عفونت داشت جون میداد توی هرزه کدوم گوری بودی که الان ادعای پدر بودن میکنی واسه من ؟ هان ؟
هیونجین متعجب به فلیکس نگاه کرد و حرفی نزد و گذاشت هر طوری که دوست داره رفتار کنه. 
می چان لباش رو بهم فشرد و با حرص لب زد :
هرزه تویی و امثال تو که بچه ی مردم رو میدوزدن
.
با شنیدن حرف می چان چنان زد زیر خنده که گلوش درد گرفت و بعد از چند ثانیه گفت : القاب خودتو به من نسبت نده عزیزم .. چون فهمیدی یونگ پیش ماعه دوباره اومدی عذابمون بدی نه ؟ چان بهت گفته یا پسر یه شبه ای که بهت حال داده ؟ نفس سختی کشید و به طرف فلیکس رفت. 
دستش رو بالا اورد تا توی صورت پسرک بکوبه که فلیکس سریع تر عمل کرد چنان سیلی بهش زد که می چان سه قدم به سمت چپ مایل شد. 
هیونجین متعجب لب زد : فلیکس عزیزم اروم باش. 
بدون جواب دادن به هیونجین ، خطاب به می چان لب زد : این برای این بود که پسرمو ازار دادی و بخاطر توی هرزه مجبور شد خونش رو تخلیه کنه و دوباره خون وارد بدنش کنه. 
دوباره به طرف می چان رفت و اینبار یک مشت به صورتش کوبید و گفت : اینم برای خانواده ی چهار نفرمه که اینقدر عذابمون ندی .. نمیزارم بچمو ازم بگیری .. اون به طور رسمی پسر منه و تو هیچ گوهی نمیتونی بخوری .. الانم گمشو از خونم بیرون
.
دستش رو روی گونه ی کبودش گذاشت و گفت : از طریق قانون بچمو ازت میگیرم. 
با صدای بلند خندید و گفت : به نظرت بد نیست اگر پای قانون بیاد وسط می چان ؟ مدارک زیادی دارم که بتونم برای 20 سال بندازمت زندان. 
متعجب لب زد : چی ؟
پوزخندی زد و نفس عمیقی کشید و با لحنی کاملا خنثی لب زد : یه وان نایت برای تشکیل بچه و دروغ به همسرت برای بالا کشیدن خودت ...
نزدیک شدن به هوانگ هیونبین برای همخوابی و وارث اوردن ازش. 
هیونجین متعجب به فلیکس نگاه کرد و گفت : چی ؟ فلیکس لبخندی زد و ادامه داد : بازم خوبه بابا هیچ وقت به مامان خیانت نکرد ... وگرنه الان یونگ برادرت بود هیونجین نه پسرت .. 
و سپس خطاب به می چانی که جا خورده بود لب زد : دست کردن توی گاوصندوق شرکت و برداشتن
50 تا شمش طلا .. اسیب رسوندن به من و دخترم توی بیمارستان .. اجیر کردن مامانت برای نزدیک شدن به خواهرش و دستور قتلش رو صادر کردن. 
میدونی می چان برخلاف تویی که مثل احمقا فقط یه روی بد ذات خودتو داری ، من هر دو رو دارم..  واقعا باور کردی اون چهار ماه بارداریم توی خونه بیکار نشسته بودم ؟
نه عزیزم من فقط خودمو مظلوم نشون میدادم تا بتونم از تو اطلاعات جمع کنم .. میدونی چرا ؟ چون بدردم میخوردن.. 
حالا نظرت چیه می چان ؟ خیلی خوب میشه اگر پای قانون بیاد وسط نه ؟
اشکی ریخت و نگاهش رو از چشم های قرمز و عصبی هیونجین گرفت و به زمین دوخت.  هیونجین نفس عمیقی کشید و نگاهش رو به فلیکس داد و با دیدن دست های لرزونش ، اب دهنش رو قورت داد و گفت : گمشو از خونم بیرون. 
فلیکس متعجب به طرف هیونجین برگشت و با لحنی که استرس رو بیان میکرد لب زد : چی ؟

start agian [کامل شده]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora