part 5

1.3K 182 29
                                    

چنل تلگرام

@SKZ-8Some

ولی با یاد اوری حرف مادرش با عجله گفت : بچه ... میتونی یه کمکی بهم بکنی ؟
فلیکس با تعجب بهش نگاه کرد و با دلخوری لب زد : من بچه نیستم .. اسمم فلیکسه ..
از خجالت لبش رو گاز گرفت و گفت : ببخشید .. فلیکس .. میتونی کمکم کنی ؟
نگاهش رو به ساعت داد و گفت :  چه کمکی ؟
هیونجین واقعا نمیدونست چطوری باید این درخواست رو از فلیکس بکنه ولی تنها پسر در دسرس و مهربون توی این ساعت فقط همین پسر کوچولو بود .
اهی کشید و گفت : ببین .. من هم جنس گرام خب .. مامانم از اون دسته ادمایی هست که گرایش من براش مهم نیست و فقط میخواد داماد ایندشو ببینه .. الانم داشتم باهاش حرف میزدم و اون گفت اگر من امشب کسی رو با خودم نبرم خونه و روی تختم باهاش نخوابم سگم رو از خونه بیرون میکنه .
فلیکس با ترس خجالت قدمی از هیونجین دور شد و دستاش رو دور سینه اش پیچید و گفت : یع .. یعنی چی ؟ من نمیخوام بکارتم رو از دست بدم .
هیونجین با تعجب پقی زد زیر خنده و گفت : نگران نباش ما قرار نیست یک سکس واقعی داشته باشیم .. در ضمن من تا به حال با هیچ کدوم از شاگردام قرار نذاشتم پس نیازی نگران باشی .. ما فقط جلوی مامانم نقش بازی میکنیم .
فلیکس با تندی گفت : نه .. من نمیتونم درخواستتون رو قبول کنم .
با عجله قدم تند کرد و خواست از باشگاه خارج بشه که هیونجین گفت : 2 میلیون وون بهت میدم .
با شنیدن این مبلغ زیاد اونم از دهن استاد رقصش ، سرجاش ایستاد ..
هیونجین با خوشحالی لبخندی زد و گفت : برای همین امشب 2 میلیون وون بهت میدم فقط امشب رو با من باش .. صبح خودم میبرمت خونتون .
هوفی کشید و خواست نفی کنه که همون لحظه موبایلش زنگ خورد .
گوشی رو از توی جیبش بیرون کشید و با دیدن بک گراند گوشیش که عکس مامانش درحالی که دستش رو روی شکم بزرگش گذاشته بود ، اهی کشید و ایکون سبز رو زد : سلام مامانی .
مینهی : سلام پسرم .. چرا نیومدی خونه عزیزم .. نگرانتم .
فلیکس زیر چشمی نگاهی به هیونجین که با التماس و خواهش داشت بهش نگاه میکرد انداخت و گفت : خب من کارم همین الان تموم شده و میگم که مامانی ، من شب میخوام برم خونه ی یکی از دوستام و تا فردا نمیام ..
مینهی : باشه عزیزم .. حتما مراقب خودت باش پسرم .. باشه ؟ پولی چیزی نمیخوای برات بفرستم ؟
با لبخندی سری تکون داد و گفت : نه .. خودم دارم .. فردا میبینمت مامانی .. مواظب خودت و اجی کوچولوی من و بابایی باش .
مینهی : باشه عزیزم .. توهم مراقب خودت باش .
فلیکس هومی گفت و تماس رو پایان داد .
به سمت هیونجین برگشت و گفت : الان من باید چیکار کنم ؟
هیونجین با قدم های اروم به سمتش اومد و گفت : باید نقش دوست پسر منو بازی کنی .. مامانم ادم خیلی فضولیه و تا زمانی که به اونچیزی که میخواد نرسه ول کنمون نیست پس باید نقشمون رو خوب بازی کنیم .. من باهات سکس نمیکنم ولی مجبوریم روی یک تخت و توی بغل هم بخوابیم تا شک نکنن بهمون .. میتونم لب هاتو ببوسم ؟
فلیکس از این صراحت سخن هیونجین با تعجب اخمی کرد و خواست حرفی بزنه که هیونجین گفت : در قبال هر کامی که از لبات میگیرم 500 هزار وون بهت میدم .
و اینطوری شد که فلیکس دهنش رو برای هیچ گونه اعتراضی بست .
هیونجین با سکوت فلیکس زمزمه کرد : ببوسمت ؟
فلیکس سری تکون داد و گفت : باشه مشکلی ..
ولی با قرار گرفتن دست های هیونجین روی گونه اش و گذاشته شدن لباش روی لبای خودش هیچ وقت حرفش کامل نشد .
با تعجب و چشمایی که نزدیک بود از حدقه بیرون بزنن به جایی پشت سر هیونجین خیره شد .
هیونجین بدون هیچ حسی لب پایین فلیکس روبین دندوناش گرفت و کشید .
با گزیده شدن لب پایینش و سوزشی که توی پوستش حس کرد ، دستاش رو روی سینه ی هیونجین گذاشت و به عقب هلش داد .
هیونجین با تعجب عقب رفت و به فلیکس که دست لرزونش رو روی لباش گذاشته بود نگاه کرد . اخمی کرد و گفت : هی هی.. تو خودت گفتی مشکلی نداری ببوسمت .
فلیکس با صدای جیغ مانندی گفت : من فکر نمیکردم منظورت اینجا باشه .. فکر میکردم منظورت توی خونتونه .
لبخند دندون نمایی از سادگی فلیکس زد و گفت : اوکی مهم نیست .. ساعت 12:15ست . بریم ؟
فلیکس سری تکون داد و با ساق دستش لب های خیسش رو پاک کرد . به سمت کوله اش که کنار درب اصلی رها کرده بود رفت و روی شونه هاش گذاشت .
بعد از خاموش کردن تمام چراغ های سالن دستش رو دور کمر فلیکس حلقه کرد و با پریدن فلیکس خنده ای کرد و گفت : اینطوری که لو میریم بچه .. سعی کن عادت کنی به این لمس ها باشه ؟ فقط برای یه شب .
سری تکون داد و سعی کرد بدن منقبض شده اش رو شل کنه .
وقتی به پارکینگ رسیدن ، هیونجین سوییچش رو از توی جیبش خارج کرد و قفل در رو زد .
فلیکس با تعجب دستی به ماشین کشید و گفت : لامبورگینی داری ؟
در سمت خودش رو باز کرد و لبخند بی الایشی به فلیکس زد و گفت : سوار شو وقت نیست .
و بلافاصله خودش پشت لاین جا گرفت .
فلیکس خوشحال از دیدن یک لامبورگینی اونم از نزدیک ، خنده ی بی صدایی کرد و در رو باز کرد و خیلی با احتیاط توی ماشین نشست و خیلی اروم در رو بست .
وقتی حرکات اسلو موشن فلیکس رو دید خنده ای کرد و گفت : راحت باش .
فلیکس با لبخند خجلی به سمتش برگشت و همانطور که دستاش رو توی هم قفل می کرد گفت : باشه .
هیونجین با لبخند نگاهش رو از فلیکس گرفت و به رو به رو داد .
ماشین رو راه انداخت و به سمت عمارت مجللش حرکت کرد .
توی ماشین هیچ حرفی زده نشد فقط هیونجین گهگاهی به سمت فلیکس بر میگشت تا ببینه داره چیکار میکنه و فلیکس هم با یک لبخند جواب این توجهش رو میداد .
وقتی هیونجین ریموت رو برداشت و در رو باز کرد ، فلیکس با دهنی باز به در های طلایی و سپس ابشار بزرگ خونه و پله هایی که فقط توی فیلم ها دیده بود نگاه کرد .
هیونجین با ارامش ماشین رو پارک کرد و خطاب به فلیکس گفت : پیاده شو .. الانه که مامانم زنگ بزنه .
و درست همون لحظه بود که موبایلش زنگ خورد .
اهی کشید و خطاب به فلیکس که با تعجب بهش نگاه میکرد گفت : دیدی گفتم .
هیونجین : جانم مامان ؟
بورا : کجایی هیونجین ؟ چرا هنوز نیومدی ؟ دامادم باهاته ؟
اهی کشید و گفت : من توی باغم .. تازه رسیدم خونه .. دامادتم باهامه .
بورا با جیغ گفت : وایییی .. پس امشب قراره صدای ناله توی گوشم بپیچه .. زود بیا می خوام ببینمش بدوو .. خاله ات و پسرخالتم هنوز اینجان .
هیونجین اخمی کرد و با یاد اوری تیپ فلیکس ، نگاهش رو بهش داد و گفت : مامان فلیکس یکم معذبه .. اول میبرمش بالا بعد باهم میایین پایین .. تا اون موقع لطفا کسی وارد اتاقم نشه .
بورا با ذوق گفت : پس اسم داماد خوشگلم فلیکسه .. باشه عزیزم .. منتظریم .. شام خوردین ؟
هیونجین با حرکت لباش و بدون صدا از فلیکس پرسید : شام خوردی ؟
فلیکس با خجالت ابرویی بالا داد و مثل خود هیونجین گفت : نه .
حواسش رو به مامانش داد و گفت : نه ..
بورا با ذوق گفت : میخوای توی اتاقت یه میز پر از غذا و برگ گل بزام ؟
با بیچارگی خنده ای کرد و گفت : نه توی اشپزخونه میخوریم .
بورا هیشی گفت و ادامه داد : باشه زود بیایید .. فعلا .
هیونجین لبخندی زد و موبایل رو از گوشش فاصله داد .
ایکون قرمز رو زد و گفت : پیاده شو بریم داخل .
فلیکس با گیجی سری تکون داد و از ماشین پیاده شد و با راهنمایی هیونجین به سمت پله ها رفت .
وقتی به در اصلی رسیدن ، هیونجین زنگ رو فشرد و به ثانیه نکشید که خدمتکار در رو باز کرد : خوش اومدید اقا .
هیونجین لبخندی زد و همانطور که همراه با فلیکس وارد میشد گفت : حالت چطوره سویون ؟
خدمتکار نگاهش رو به فلیکس داد و سپس سرش رو پایین انداخت و خطاب به هیونجین گفت : خوبم قربان .
هیونجین با لبخند دستش رو دور کمر فلیکس محکم کرد و کمی جلو کشیدش و گفت : سویون .. ایشون فلیکس هستن .. دوست پسر من .. می خوام همانطور که با من رفتار میشه ، صد برابربهترش با فلیکسم رفتار بشه .
سویون : هرچی شما بگید ارباب .
فلیکس با تعجب از حرف هیونجین ، لبش رو گزید و بیشتر بهش نزدیک شد و همانطور که داشت زیر نگاه های خیره ی سویون اب میشد گفت : میشه بریم توی اتاقت ؟
هیونجین نگاهش رو بهش داد و گفت : اره عزیزم حتما .. بریم .
با اتمام حرفش فلیکس رو به سمت پله ها هدایت کرد و با هم ازشون بالا رفتن .
با رسیدن به سالن بالا ، هیونجین به سمت اتاق خودش رفت و در رو باز کرد .
خطاب به فلیکس گفت : بیا عزیزم ..
فلیکس با خجالت لبش رو برای هزارمین بار گزید و با قدم های اروم وارد اتاق هیونجین شد .
به محض ورود فلیکس ، در رو پشت سرش بست و گفت : فلیکس برو یکی از لباس های منو بردار و بپوش .
با اخم نگاهش رو به لباس های تنش داد و گفت : مگه لباس های خودم چشونه ؟
دکمه های پیراهنش رو باز کرد و از تنش خارج کرد و گفت : چیزیشون نیست ولی مال منو بپوشی بهتره .
اخم غلیظی بین ابروهاش نشست .. با عصبانیت گفت : من لباسام رو عوض نمیکنم .
هیونجین اهی کشید و با عجز گفت : فلیکس ..
فلیکس با همون اخم به هیونجین نزدیک شد و با لجبازی گفت : گفتم عوض نمیکنم .
با اتمام حرفش ، نگاهش رو به در اتاق که دستگیره اش اروم داشت پایین میومد داد و بلافاصله در کمی باز شد و چشمی شروع به دید زدنشون کرد .
هیونجین اهی کشید و خواست حرفی بزنه که دستای فلیکس دور گردنش حلقه شد .
با تعجب به فلیکس نگاه کرد و خواست چیزی بگه که فلیکس با ابرو و چشماش به در اتاق اشاره داد .
با گرفتن منظور فلیکس ، دستاش رو دور کمرش حلقه کرد و گردنش رو خم کرد .
اروم سرش رو توی گردن فلیکس برد و بوسه ای روی پوست سفیدش گذاشت .
بخاطر اینکه اولین بارش بود همچین چیزایی تجربه میکرد ، لرزی ریز توی بدنش پیچید که هیونجین به سرعت متوجه شد .
فلیکس برای لو نرفتنشون ، دستش رو از گردن به موهای هیونجین رسوند و چشماش رو که در معرض دید اون چشم ها بودن ، چرخی داد تا به فرد پشت در بفهمونه که داره لذت میبره و واقعا هم داشت لذت میبرد .
هیونجین به ارومی لباش رو جدا کرد و در گوش فلیکس پچ پچ کرد : رفت ؟
به ارومی چشماش رو باز کرد و به در نگاه کرد .
دیگه خبری از اون چشم ها نبود و در کاملا بسته شده بود .
اروم و البته با چشم های خمار و جوری که نفس های داغش به گونه ی هیونجین برخورد میکرد ، گفت : اره .
هیونجین به سرعت کمرش رو صاف کرد و از فلیکس دور شد .
فلیکس اهی کشید تا عطش بدنش بخوابه ولی فایده ای نداشت .
خطاب به هیونجین با صدای لرزونی گفت : ببخشید .. میشه یه لیوان اب بهم بدی؟
هیونجین که داشت داشت کمدش دنبال بلوز میگشت با به حرف اومدن فلیکس به سمتش برگشت و با دیدن گونه های گل انداخته و لب های نیمه بازش ، با عجله به سمتش رفت و گفت : چیه ؟ چته ؟ حالت بده ؟
فلیکس با شرم نفی کرد و گفت : فقط لطفا لمسم نکن و یه لیوان اب بهم بده .
هیونجین با نگرانی بازو های فلیکس رو گرفت و به خودش نزدیکش کرد و باعث شد رونش بین پاهای فلیکس قرار بگیره و عضو نیمه تحریک شده اش بهش برخورد کنه .
با تعجب به چشم های فلیکس که به مرز گریه رسیدن بودن نگاه کرد . اروم و با لحنی که انگار خوشش اومده باشه گفت : تحریک شدی ؟
فلیکس به سرعت خودش رو عقب کشید و با صدایی که میلرزید گفت : لطفا لطفا بهم اب بده .
هیونجین از فلیکس دور شد و به سمت پا تختی رفت . لیوانی از پارچ پر از اب کرد و به سمتش رفت و گفت : بخور .
فلیکس سری تکون داد و لیوان رو از دست هیونجین گرفت .
قلبش به شدت تند میزد و بدنش داشت میلرزید .
هیونجین با لبخند محوی به سمت کمدش برگشت و پیراهنی برداشت و تن کرد .
فلیکس رو خیلی خوب درک میکرد .. اونم 9 سال پیش دقیقا مثل فلیکس بود .. وقتی برای اولین بار تحریک شده بود پدرش بهش یاد داده و کمک کرده بود تا از این درد کذایی خلاص بشه .. ولی الان که فلیکس پیش خانواده اش نبود پس از هیچ کمکی برای کم کردن عطشش دریغ نمیکرد .
به سمت فلیکس برگشت و گفت : خوبی ؟
اخمی کرد و دستش رو روی عضوش فشرد و اهی کشید .
هیونجین دوباره به سمتش رفت و گفت : هنوز درد داری ؟
لبش رو محکم گاز گرفت و کمرش رو خم کرد تا حداقل کمی درد زیر شکم و کمرش کم بشه ولی فایده ای نداشت .
هیونجین با نگرانی دستش رو زیر زانو و شونه ی فلیکس حلقه کرد و براید استایل بغلش کرد .
خیلی اروم روی تخت گذاشتش و گفت : ببین .. اینطوری که معلومه خیلی بد تحریک شدی .. تا حالا خود ارضایی کردی ؟
با چشم هایی که پر از اشک بودند گفت : نه .
هیونجین سری تکون داد و گفت : ببین من بهت یاد میدم که چطوری باید انجامش بدی خب .. متاسفانه تا زمانی که خالی نشی این درد باهات میمونه ..
فلیکس اهی از روی کلافگی کشید و گفت : فقط بهم بگو چیکار کنم ؟
پشت به فلیکس نشست و گفت : شلوارت رو در بیار و دستت رو دور عضوت حلقه کن و بالا و پایینش کن .
فلیکس با لحن عاجزی گفت : نگاه نکن .. باشه ؟
تکخندی زد و گفت : باشه عزیزم .. باشه .. شروع کن وقت نداریم .
فلیکس ابتدا با دست های لرزون شلوارش رو تا زانو پایین کشید و سپس به عضو سیخ شده اش داد .
اروم دستش رو دورش حلقه کرد و مثل دنده ی ماشین جلو و عقبش کرد .
هیونجین برای یه لحظه برگشت ببینه داره درست انجام میده یا نه و با دیدن این حرکت فلیکس پقی زد زیر خنده .
فلیکس با عصبانیت بهش نگاه کرد و گفت : نگاه نکن .
هیونجین به زور خنده اش رو جمع کرد و گفت : بزار من کمکت کنم .
فلیکس به سرعت نفی کرد : نه .. نه .
از روی پاتختی کنترل لوستر بزرگ وسط اتاقش رو برداشت و قبل از خاموشی چراغ ها گفت : نیازی به خجالت نیست .. من چراغ هارو خاموش میکنم .. اونموقع چیزی نمیبینم پس نیازی به خجالت کشیدن نیست .
قبل از اینکه فلیکس حرفی بزنه دکمه ی خاموشی لامپ ها رو زد و اتاق رو به یک خاموشی و سکوت مطلق دعوت کرد .
فلیکس نفس نفس زنون به سایه ی هیونجین نگاه کرد و منتظر شد تا کمکش کنه از این درد راحت بشه .
هیونجین اروم روی تخت جفتش دراز کشید و دستش رو به عضو فلیکس رسوند .
دوتا انگشت شست و اشاره اش رو دورش حلقه کرد و شروع به اروم تکون دادن کرد .
با اولین حرکت دستای هیونجین ، کمرش رو از تخت فاصله داد و اه لرزونی کشید .
هیونجین برای بیرون نرفتن صدای فلیکس و البته شهوتی که بهش غلبه کرده بود ، لباش رو روی لب های فلیکس گذاشت و از همون اول زبونش رو وارد دهنش کرد .
فلیکس با لذت و شهوتی که از همه ی جهات احاطه اش کرده بود و البته بدون کنترل مغزش ، هردوتا دستش رو دور گردن هیونجین حلقه کرد و بیشتر به خودش چسبوندش و لباش رو بدون هیچ مهارتی تکون داد و باعث بهم خوردن کنترل هیونجین توی بوسه شد .
حرکت دستش رو تند تر کرد و لباش رو با صدا از لب های فلیکس که مدام ازشون بزاق ترشح میشد و بین لباشون میریخت جدا کرد .
فلیکس با کلافگی و حرص از قطع شدن بوسه ، ناله ای کرد و سرش رو از روی ملافه ی طلایی و مشکی رنگ هیونجین جدا کرد و دنبال لب های هیونجین گشت .
هیونجین با لبخند به تقلا های فلیکس نگاه کرد .
کمی سرش رو پایین برد تا فلیکس لباش رو پیدا کنه ولی به محض اینکه پیداشون کرد سرش رو فاصله داد و دوباره شاهد سر فلیکس که مدام دنبالش میومد شد .
فلیکس با ناراحتی هقی زد و خطاب به هیونجین گفت : خواهش میکنم ببوسم .. خواهش میکنم .
لبش رو گاز گرفت و دست ازادش رو توی موهای فلیکس کرد و به بالا هدایتشون کرد .. با ظاهر شدن پیشونی سفید و خیسش ، لبخند محوی زد و اروم بوسیدش .
با بوسیده شدن پیشونیش توسط هیونجین ، پاهاش رو بیشتر باز کرد و کمرش رو از تخت جدا کرد و شروع به ضربه زدن به دست هیونجین که مدتی روی عضوش ثابت شده بود کرد .
یه طاق ابروش رو بالا انداخت و به فلیکس نگاه کرد .
نیمرخش توی تاریکی با عرقی که روی بدنش نشسته بود و دهنی که برای بهتر نفس کشیدن باز بود ، نمای خیلی جذابی رو برای هیونجین به ارمغان می اورد .
  فلیکس دوباره تقلا کرد و گفت : ببوسم .. ببوسممم .
هیونجین هیشی گفت و لباش رو روی لب های فلیکس گذاشت . فلیکس که هنوز بوسیدن رو کامل یاد نگرفته بود ، با بی تحرک موندن لب های هیونجین  بوسه های نامنظمی رو روی لب پایینش میزد و باعث خنده ی هیونجین میشد .
با حرص از جا نگرفتن لب های هیونجین بین لباش ، پاهاش رو روی تخت کوبید و گفت : نخند .. نخنددد .
هیونجین با دیدن کلافگی فلیکس گفت : باشه باشه ..
دوباره لب هاش رو به لب های فلیکس رسوند و خودش کنترل بوسه رو به دست گرفت و همزمان دستش رو که تا الان روی عضو فلیکس ثابت بود رو حرکت داد .
فلیکس مدام توی دهن هیونجین ناله میکرد و اه های کش داری میکشید : اوممم .. اههه .. عامم .
این ناله ها شرایط رو برای هیونجین که سالها بود رابطه ی جنسی نداشت خیلی سخت کرده بود .
عصبی از دردی که الان به عضو رسوخ کرده بود لباش رو از روی لب های فلیکس جدا کرد و گفت : ناله نکن .. با ناله ی بعدیت بهت قول نمیدم بکارتت رو نگیرم .
فلیکس از چیزی که شنید ترسید برای همین لب پایینش رو محکم گاز گرفت تا ناله نکنه .
هیونجین سرعت دستش رو تا جایی که در توان داشت زیاد کرد .
فلیکس به اوج نزدیک بود و همین باعث شد چنان ناله ی بلند و کش داری بکنه که هیونجین کنترلش رو از دست بده دست به کمربند شلوارش ببره .
دستش رو از روی عضو فلیکس برداشت و شلوارش رو پایین کشید و خواست دوباره روی تخت بخزه و عضوش رو وارد سوراخ فلیکس کنه که ضربه ای به در اتاقش خورد .
با ترس و چشم هایی که از نگرانی و خجالت بیرون زده بودند ، به در و سپس هیونجین نگاه کرد .
هیونجین با عجله شلوارش و باکسرش رو بالا کشید و لحافش رو از زیر پاهای فلیکس بیرون اورد و روی تمام بدنش انداخت و گفت : همانطور که تا الان داشتم ارضات میکردم انجام بده تا بیای ..
فلیکس با شرم سری تکون داد و به پهلو و پشت به در چرخید .
هیونجین به سرعت چراغ اتاق رو روشن کرد و بعد از مرتب کردن موهای بهم ریخته اش بخاطر کشیدن های فلیکس ، به سمت در رفت و بازش کرد .
با دیدن مادرش لبخندی زد و گفت : جونم مامان .. سلام .
بورا اخمی کرد و نگاهی گذرا به سر تا پای پسرش انداخت و سعی کرد داخل اتاق رو سرک بکشه که هیونجین جلوش ایستاد و گفت : جونم مامان ؟
بورا با کنجکاوی چشم هاش رو ریز کرد و گفت : چرا اینقدر طولش دادین ؟ این چه صدایی بود من شنیدم ؟
هیونجین کاملا از اتاق خارج شد و در رو بست و گفت : چه صدایی ؟
بورا بازم نگاهش رو به در بسته ی اتاق داد و گفت : یه چیزی مثل یه ناله ی بلند .
هیونجین خنده ای کرد و گفت : اشتباه میکنی مامان .. ناله ای در کار نبود .
بورا اینبار نگاهش رو به پسرش داد و گفت : یعنی مطمئن باشم نمی کردیش ؟
هیونجین با لبخند سری تکون داد و گفت : مطمئن باش .
بورا با نیشخند جذابی گفت : پس چرا زیپ شلوارت بازه ؟
هیونجین با تعجب و شرم به زیپ شلوارش نگاه کرد و با سرعت بستش و گفت : نه .. دستشویی بودم بعد یادم رفت ببندمش .
بورا با خوشحالی لب گزید و هیونجین رو به طرف دیگه ای هل داد و به سرعت و قبل از اینکه پسرش اقدامی کنه ، در رو باز کرد .
فلیکس که همین چند ثانیه ی پیش ارضا شده بود و از روی تخت بلند شده بود و شلوارش رو بالا کشیده بود و الان داشت زیپ و دکمه اش رو میبست با دیدن بورا هینی کشید و دو قدم عقب رفت .
بورا با خوشحالی به تخت هیونجین که ملافه هاش بهم ریخته بود و فلیکس که با ترس کنار تخت پسرش ایستاده بود ، نگاه کرد و نفس عمیقی کشید و بوی کام و عرق رو از توی محوطه ی اتاق استشمام کرد .
هیونجین پشت سر مادرش با عجله وارد شد و گفت : مامان .. مامان لطفا برو بیرون داری معذبش میکنی .
بورا دوباره هیونجین رو هل داد و مثل یک کودک چهار ساله به سمت فلیکس دوید و گفت : سلام .. خوبی ؟ تو باید فلیکس باشی . منم بورا هستم .. مادر شوهر اینده ات .. خیلی از دیدنت خوشحالم .. هیونجین اصولا سلیقه ی افتضاحی داره ولی تو از زیر دستش در رفتی ... تو خیلی خوشگل و کوچولویی .. خیلی کیوت و نازی .. تو حتی از منم ظریف تریی .. واهایی .
فلیکس با تعجب و البته کمی ترس به هیونجین نگاه کرد و با چشماش ازش خواست که بیاد پیشش .
هیونجین به سرعت به سمتش رفت و از پشت توی بغل گرفتش و گفت : مامان .. لطفا فلیکس اولین باره که داره شما رو ملاقات میکنه .. با این حرفات داره معذب میشه .
بورا اخمی کرد و خطاب به فلیکس گفت : معذب میشی با حرفام ؟
دستش رو روی دست هیونجین که دور کمرش بود گذاشت و کمی فشار داد و سرش رو پایین انداخت .
بورا اوه بی صدایی گفت و لب زد : معذب نشو .. تو از این به بعد قراره اینجا زندگی کنی و واسه ی من یه نوه ی خوشگل بیاری .. پس دلیلی نداره که معذب بشی داماد خوشگلم .. باید عادت کنی چون من دیگه نمیذارم از جفتم تکون بخوری .. جات همینجا توی اتاق هیونجینه .
با چشم هایی که نزدیک بود از حدقه بیرون بزنن گفت : چییییی ؟
...................................................................................................................................................
اینم از پارت 5 .
منتظر نظرات خوشگلتون هستم .

شرط برای آپ پارت بعدی ۲۵۰ ووت

start agian [کامل شده]Where stories live. Discover now