..
.
.
.
.
تو صدم ثانیه خودشو به ببرینه رسوند، سرش رو توی گردن
پسر کوچکتر فرو کرد دندون های نیشش بیرون زده بودن
و با دیدن شاهرگ مورد نظرش از شدت خواستن هیسی
کشید،"متعلق به من"، "مال من" صداهای سلطهگر توی
مغز آلفای دورگه پشت سر هم تکرار میشدن، گرمای نفس
هاش باعث مور مور شدن پسر مو خرمایی میشد ولی
تهیونگ مثل ببری که منتظره طعمهاش به آبگیر وسط
جنگل نزدیک بشه تا شکارش کنه، صبور و آروم بود!تیزی نوک دندون های نیش خیلی کم روی پوستش فشرده
شدن سر مرد مو مشکی کاملا توی گردنش فرو رفته بود
جانگکوک سعی داشت مقابل این جنون مقاومت کنه اما
نمیتونست! خوردن این خون داشت باعث باز شدن قفل
اون در قرمز و خطرناک توی ذهنش میشد؛ دری که بسته
شدنش صد سال زمان برده بود و خون ببرینه داشت جوری
بازش میکرد که انگار از اول هیچ قفل و دری وجود نداشته!"هففف... نه!" جانگکوک بیمقدمه گفت و سریع عقب کشید
و با چشمای قرمز شده ترسناکش ادامه داد:" هیچ معاملهای
بین ما اتفاق نمیوفته... هیچی! حالا تا قلبت رو از سینهات
بیرون نکشیدم برو!" گفت اما ذرهای از سنگینی بدنش که
روی پسرکوچکتر قرار داشت کم نشد! و تنها صدای نفس
های عمیق و کش دارش بود که داشت سکوت اتاق رو
میشکست!اون هنوزم تهیونگ رو میخواست..
و از هیچ چیز به اندازه این 'حس خواستن' متنفر نبود!
نیشخند پسرکوچکتر هم مهر تاییدی شده بود به این
حس مزخرف! محض رضای خدا! اون الان جفت داشت!
صد سال از اولین باری که قلبش اسیر این چشم های شوم
شد گذشته بود! پس چرا الان به جای تیکه پاره کردن گردن
پسر داشت مثل مسخ شده ها به شاهرگش نگاه میکرد!؟~داشتن.. بحث سر داشتن و بدست آوردنه، لذت جنگیدن
برای تصاحب کردن چیزایی که بقیه نمیتونن داشته باشن
اون حس قدرت و پیروزی ارزش هر سختی رو داره...
خودت بهم بگو، بین گرگ و خرگوش شکار کدومشون
لذت بخش تره؟ گرگی که بهت چنگ و دندون نشون میده
یا خرگوشی که با یه هویج گیر میوفته؟ میبینی؟ همه
میتونن خرگوش داشته باشن ولی گرگ ... گرگی که
به سر خم نکردن و رام نشدنی بودنش معروفه رو کی
میتونه وادار به زانو زدن بکنه؟ برای شکار یه حیوون
وحشی نباید باهاش جنگید–...~ صدای نامجون توی
ذهنش اکو شد و لعنت به اون مرد که همیشه درست
میگفت!دوباره به چشم های وسوسه انگیز ببرینه زل
زد! این... خیانت بود! خیانت به جفتی که تمام این
سالها شونه به شونه کنارش درحال جنگیدن بود...دست سرد پسر کوچکتر بالا اومد و روی صورتش
نشست و انگار که تمام افکار توی ذهنش رو خونده
باشه آروم لب زد:"بیا خیانت کنیم کوک هومم؟ بیا
همه چیز رو خراب کنیم و بسوزونیم جوری که انگار
از اولشم وجود نداشتن... فقط من و تو... یادته؟ فقط
من و تو.. درست مثل اون موقع ها!"شیطان؟ نه...!
انگار که تهیونگ به موجودی تاریک تر از اون تبدیل شده
بود! تاریک تر، وسوسهانگیزتر و بیرحم تر از همیشه! توی
نگاهش ذرهای عشق و محبت دیده نمیشد! سرما... آره..
یه جهنم سرد و یخی داخل چشمای بُرنده نقرهای رنگش
بود، جهنمی که داشت خودش رو آماده سوزوندن روح
و باقی مونده انسانیت جانگکوک میکرد! "ن..نه..." مرد
مومشکی آشفته غرید و عقب کشید!_"...نه؟ هااه! میخوای باور کنم که بدل رو به اصل ترجیح
میدی؟! با خودت صادق باش کوک! اون پسر.. من نیستم!
میفهمی؟ تو داری با یک نسخه فیک، یه ورژن داغون و پر
از ویروس که شبیه منه سر میکنی! ااه.. اصلا چرا انقدر
به خودم زحمت بدم؟!" پسر کوچکتر گفت و درحالی که
از روی تخت بلند شده بود و داشت سمت در اتاق میرفت
ادامه داد:"دیر یا زود طاقت تموم میشه، میای دنبالم و
به خیال خودت شکارم میکنی! ولی حقیقت اینه که داری
صاف میوفتی تو تله ای که من برات پهن کردم! حالا چرا
دارم اینارو جلو، جلو بهت میگم؟ چون میدونم که هیچ
جوره نمیتونی کاری غیر از خواستن من بکنی کوک.._"میتونم بکشمت.."جانگکوک عصبی و نامطمئن رو به
دری که محکم بسته شد غرید و جوابی به غیر از صدای
خنده هایی که هنوزم در کمال بدبختی عاشقشون بود
نشنید! حرفای پسرکوچکتر توی ذهنش تکرار میشد
لحن مطمئنش مثل خراشی بود که داشت با ناخون
روی ذهن جانگکوک کشیده میشد! نه... امکان نداشت
که بزاره تهیونگ برنده بشه! شده کل اون تله و خودش
رو میسوزوند ولی دیگه اون نیشخند مزخرف پیروزی
روی صورت ببرینه رو تحمل نمیکرد! تهیونگ مغرور بود
چون باور داشت هر اتفاقی هم که بیوفته قلب و روح
جانگکوک تنها متعلق به خودشه! و برای همین همیشه
هر غلطی که میخواست میکرد!لبخند جنون وار آلفای دورگه با تابیده شدن نور ماه روی
صورتش عمیق تر شد، شياطين درونش برای رهایی و
نابودی صاحب اون چشمای نقرهای فریاد میکشیدن..
و خب.. مثل اینکه تهیونگ جنگی رو که دنبالش بود
رو زودتر از اون چه که فکرشو میکرد داشت بدست
میاورد!
YOU ARE READING
Alpha Male | Kookv
Fanfictionᴡʀɪᴛᴛᴇɴ ʙʏ: ꪖડꫝ ᴄᴏᴜᴘʟᴇ: ᴋᴏᴏᴋᴠ & ... ɢᴇɴᴅᴇʀ: ᴏᴍᴇɢᴀᴠᴇʀꜱᴇ, ꜱᴍᴜᴛ, ᴀɴɢꜱᴛ _ فکر کردی برای من آسون بود؟ شماها مجبورم کردید! مجبور بودم چون دو تا مارک لعنتی روی گردنم داشتم.. من کجای این سرنوشت نفرین شده وایسادم کوک؟ هوم؟ چرا نمیتونم فقط یه آلفا داشته باش...