لب های شیرینت

22 8 3
                                    

لب های قلوه ای و خوش فرمشو با صدای دلنشینی از لب های دوست پسرش جدا کرد...همزمان با بازشدن چشماش و نگاه کردن به لب های قرمز جیمین ،باد سرد پاییز صورت هاشونو نوازش کرد.. آروم صورتشو مابین موهای قهوه ایی و نرم جیمین فرو کرد و نفس گرمشو به سمت گردن عزیزترین فرد زندگیش روانه کرد..به راستی که چه چیزی در اون پسر وجود داشت که باعث میشد بزرگترین سالواتور ایتالیا که هیچکس حتی اسم واقعیشو نمیدونست و کل دنیا اونو به قتل های هولناکش میشناخت ، اینطوری اون پسر زیبا رو عاشقانه در آغوش گرمش قایم کنه؟ فقط یه کلام..جیمین ، سالوا جی کی رو پذیرفته بود..با تمام کم و کاستی هاش،با تمام شکنجه گری هاش ..و از همون لحظه ایی که جیمین به عنوان یکی از پسرایی که فقط واسه یه شب در آغوش سالوا میخوابن،پاشو توی عمارت جی کی گذاشت، با زبون درازی ها و شیطنت های گاه و بیگاهش ،عجیب به دل جی کی نشسته بود..زبون درازی هایی که هرکسی دیگه جز جیمین برای سالوا میکرد،قطعا جی کی زبونشونو میبرید و به سگ هاش میداد...ولی جیمین فرق میکرد...حتی خود جی کی هم نمیدونست چرا باید همچین پسری رو تحمل کنه..فقط یه چیز میدونست و اونم اینکه اون جیمین بود..همین.. و جی کی میتونست جلوش خودش باشه..خود واقعیش،بدون هیچ وانمود کردنی...
جیمین انگشت های نرمشو لابه لای موهای مشکی جی کی فرو برد و به آرومی نجوا کرد
+داره کم کم دیرت میشه،باید بری..
_فقط یکم دیگه
+بادیگاردت تقریبا داره بال بال میزنه سالوا...
جی کی از آغوش گرم جیمین بیرون اومد و درحالی که به دو ون مشکی که تقریبا با فاصله ازشون وایساده بودن نگاهی مینداخت گفت :
_کی قراره برگردی ایتالیا؟ اون شهر فاکی بدون تو هواش خفس!
+هروقت دبیرستانم تموم بشه،درضمن ..
درحالی که صورت جی کی رو با دستاش قاب میکرد گفت :
+تو خودت منو فرستادی بهترین دبیرستان دنیا یادت رفته؟
جی کی سیگاری آتیش زد و درحالی که ازش کام میگرفت از جاش بلند شد و گفت :
_تو هنوز به سن قانونی نرسیده بودی و من میترسیدم کار دستت بدم باید از خودم دور نگهت میداشتم چون زیادی خواستنی بودی!
و درحالی که دست جیمینودر دستش میگرفت به سمت خروجی پارک حرکت کرد..
+فقط چند ماه دیگه تحمل کن سالوا! لذتی بهت میدم که هیچکدوم از اون هرزه ها بهت ندادن..
اخمای سالوا درهم کشیده شد..جیمین باز شرو کرده بود..
_اونا قبل از این بودن که تو توی زندگیم بیای و خودتم میدونی دیگه خوشم نمیاد اون بحث فاکی رو دوباره شرو کنیم
+بحثی نیست عزیزم فقط خواستم هدفمو بهت بگم
جی کی رو به روی جیمین وایساد و درحالی که به چشمای قهوه ایی و خوش رنگ جیمین نگاه میکرد دود سیگارشو بیرون داد
_وقتی امتحانات تموم شدن ، بادیگاردارو میفرستم دنبالت...یه محموله مهم هست که پلیسای عوضی قراره بابتش کلی رشوه بگیرن،خودم شخصا باید برم بندر...
خم شد و برای آخرین بار دوسپسرشو بوسید..وقتی سرشو عقب برد با چشمای غم آلود و اشکی جیمین روبه رو شد...
_این اشکا چی میگن؟ دیگه آخر دبیرستانته..چند ماه تحمل کن..
+کاری جز تحملم میتونم بکنم سالوا؟
درحالی که روشو از جی کی برمیگردوند زمزمه کرد
+منو اورده تو این غربت میگه تحمل کن!انگار نه انگ...
هنوز حرفش تموم نشده بود که چونش توی دستای سالوا اسیر شد...
_عزیزدلم خودت میدونی که میپرستمت ولی دیگه غر غر نکن ..
جیمین چشم غره ایی به سالوا رفت و با عقب کشیدن سرش چونشو از دستای سالوا آزاد کرد..
سالوا بدون حرف دیگه ایی سوار ون مشکی شد و اشاره کرد که جیمینم سوار فراری مشکی که سالوا براش توی لندن گذاشته بود بشه...
بعد از سوار شدن جیمین و حرکت کردنش، سالوا هم دستور حرکت به سمت فرودگاه رو داد..باید به ایتالیا برمیگشت و محموله هاشو جابجا میکرد ...

black octopus Where stories live. Discover now