شروع جنایت

8 6 0
                                    

ایتالیا_میلان_دوشنبه ساعت 11 شب

اسلحه ی مشکی رنگ جدیدی که گرفته بود رو برای آخرین بار چک کرد و همزمان که نگاه غضبناکشو به سمت در آهنی ضد گلوله ای که جلوی روش بود سُر داد...صدای موزیکی که به  گوش هر ادمی آسیب میزد ،عصابشو بیش از حد خورد کرده بود...
+قربان صدای موزیک بلنده واسه همین میتونیم از جوش  برقی استفاده کنیم درو باز کنیم..
پوفی کشید و در حالی که بی سیمشو از جلیقه ضدگلولش بیرون میکشید با صدای بلندی گفت :
_ فقط این در مادرفاکر رو باز کنید!!!
و با اومدن چند تا افسرای دیگه که سعی میکردن درو باز کنن بی سیم رو روشن کرد...
_سرهنگ هیونجین صحبت میکنه! قربان، داریم درو باز میکنیم..پشتیبانی بفرستید! تکرار میکنم!
درحالی که بی سیمو به لباش نزدیک تر میکرد غرید : نیروی پشتیبانی بفرستید!
با از جا کنده شدن قسمتی از در و افتادنش با صدای بلند و گوش خراشی، دود غلیظی وارد هوا شد...
نیروهای پلیس به سرعت و درحالی که اسلحه هاشونو جلوی صورتشون نگه داشته بودن وارد شدن..
صدای بلند و رعد انداز بوگوم به سرعت به جای موزیک بلند و گوشخراش سالنی که گزارش شده بود رو گرفت...
+پلیس! دستاتونو بزارید روی سرتون و تسلیم شید!! این پلیسهههه!! تسلیم شید!
با نشنیدن هیچ صدایی و نبود هیچکس در سالن اصلی افسرا با احتیاط وارد طبقه ی بالایی شدن..
اما تنها چیزی که باعث خشم سرهنگ هیونجین شده بود، بدن های خونی و بی جونی بود که روی زمین افتاده بود..
بوگوم رو به روی زن های برهنه ای روی زمین افتاده بودن ،نشست..
+قربان اینا...
سرهنگ هیونجین از همیشه غضبناک تر از لابه لای دندان های به هم چفت شدش غرید
_اعضای بدنشون دزدیده شده...
.
.
.
.
.

black octopus Where stories live. Discover now