به لباس مشکیش که حالا قسمتیش به رنگ سرخ دراومده بود نگاه کرد.
تیر خورده بود.فکر نمیکرد درست وقتی قصد انتقام گرفتن داشت توی شکمش و مثل سان تیر بخوره.
ولی تا تونست پشت سر مینگی دوید.
چه خبر شده بود؟چرا توی خیابون ها جنگ شده بود؟
البته..این اولین جنگ بین مافیا و پلیس نبود.
ولی این اولین بار بود که یونهو همچین صحنه ای رو میدید.
پلیس ها با خشونت تمام اعضای مافیای گروه های مختلف رو دستگیر میکردن و انگار از داشتن اختیار تمام لذت میبردن.
یونهو حتی نمیدونست بودن با مینگی و دستبندی که به مچشون بود رو باید اتفاق خوبی میدونست یا نه.
بلاخره وارد کوچه ای شدن و توی تاریکی مخفی شدن.
هر دوشون نفس نفس میزدن و بدون اینکه حرفی بزنن به دور و برشون نگاه میکردن.
یونهو شنلش رو روی زخمش کشید و به دیوار تکیه داد.
کم کم دردشو حس میکرد ولی قرار نبود به مینگی بگه.اون نمیخواست نگاه قضاوتگرش رو دوباره روی خودش ببینه.
یونهو از نشون دادن ضعفش به دیگران متنفر بود.
"گفتی سمتش شلیک نکنم ولی خودت اینکارو کردی."یونهو زمزمه کرد و سعی کرد از مواجه شدن با نگاه خیره ی مینگی دوری کنه.شلیک کرده بود..ولی به پشت سرش.
برعکس چیزی که یونهو میخواست مینگی اون پلیس رو نکشته بود.
"مجبور شدم."مینگی جواب داد.یونهو میخواست بیشتر سرزنشش کنه ولی درد شکمش بهش این اجازه رو نداد.
تسلیم شد و روی زانوهاش خم شد.
"سان..کجاست؟"آروم پرسید.
"وویونگ اونو میبره یه جای امن.بهتره فعلا نگران خودت باشی."
نگران خودش..نمیتونست بلند بگه ولی نگران بودن برای خودش چه سودی داشت؟
"باید فعلا یه سر پناه پیدا کنیم."
میخواست مخالفت کنه.دوست نداشت با مینگی یه جا بمونه ولی با حس کردن نم نم بارون روی پوستش دیگه چیزی نگفت.
متنفر بود از اینکه قبول کنه ولی حق با مینگی بود.اونا حداقل باید یه جای امن رو پیدا میکردن.
مینگی بدون توجه به اون راه میرفت و به خاطر دستبندشون باعث میشد یونهو هم دنبالش کشیده شه.
مثل اینکه مینگی هنوزم خبر نداشت حال یونهو خوب نبود..
میخواست ازش بپرسه چرا اونقدر سریع راه میرفت ولی تصمیم گرفت به سکوتش ادامه بده.
سان چطور بود؟حالش خوب بود؟
میخواست حالش رو بدونه..ولی با وضعیتی که داشت فعلا ممکن نبود.
VOUS LISEZ
I'm The MFKIN' DEVIL (Yungi | Woosan)
Fanfictionجونگ یونهو رئیس مافیا شده بود که انتقامشو بگیره و نمیزاشت هیچکس جلوشو بگیره. نه رئیس یه کِلَن مافیای دیگه مثل خودش!!نه اون سونگ مینگیِ لعنتی که فقط بلد بود پاشو بین پاهاش بزاره و با گذاشتن لباش روی لبای یونهو اونو خفه کنه!! مینگی نمیتونست نظر یونهو...