• 4 • Now Breathe

369 91 46
                                    

با گیجی به اطراف نگاه کرد.

از وقتی به هوش اومده بود چیزی نگفته بود و اصلا نمیدونست کجا بود.

برعکس اتاقش اونجا کاملا سفید بود و فقط یه تخت و دو تا در داشت.

آروم روی تخت به حالت نشسته در اومد و به دیوار تکیه داد.

زخمش مثل قبل آزارش نمیداد و حس میکرد بلاخره میتونه نفس بکشه.

بعد از مدتی بلاخره یکی از در ها باز شد و تونست چهره ی آشنایی ببینه.

"سان..؟"اسمشو آروم زمزمه کرد و باعث شد پسر روبروش تردید کنه.

باید سمتش میدوید و اونو بغل میکرد..ولی باید با لیوان آب توی دستش چیکار میکرد؟

لیوان رو به یونهو داد و اونو محکم بغل کرد.

"انگار..زنده ای."سان زیر لب غرید و یونهو در جواب آروم خندید.

"متاسفانه.زخمت چطوره؟"

سان ازش جدا شد و مشتی محکم به بازوش زد.

"نگران خودت باش!!از مینگی شی شنیدم داشتی میمردی و بازم فکر من بودی..چقدر میتونی احمق باشی.."سان لباشو جمع کرد و از خجالت سرشو پایین انداخت.

با رفتاری که یونهو داشت باعث میشد سان راجب چیزایی که قبلا بهش گفته بود پشیمون شه.

"بهم گفتی خودت باید بکشیم.نکنه یادت رفته؟"یونهو پوزخند زد و سرشو پایین انداخت و با بازی با پتوش از ارتباط چشمی با سان دوری کرد.

تنها دلخوشیش تهدید سان بود.شاید سان واقعا میتونست اونو بکشه.

یونهو تا الان بدون اینکه بدونه به دلایل مختلف به زندگیش چنگ زده بود و شاید سان تنها کسی بود که میتونست همه رو از دستش خلاص کنه.

"یونهویا..من-"

قبل از اینکه بخواد حرف احمقانه ی خودشو توجیه کنه یونهو حرفشو قطع کرد.

"بهم قول دادی چوی سان.نمیتونی بشکنیش!"یونهو با جدیت گفت و توی چشماش خیره شد.

سان لباشو روی هم گذاشت و تسلیم شد.یونهو راست میگفت.

نباید بی دلیل قولشو میشکست.

با باز شدن در هر دوشون به کسی که وارد اتاق میشد خیره شدن.

مینگی و مشاورش و غریبه ای که تا حالا ندیده بودش بودن و یونهو به جرعت میتونست بگه تنها کسایی بودن که فعلا دوست نداشت ببینه.

شاید مینگی بدون دلیل اونو نجات داده بود..ولی یونهو فعلا قصد تشکر کردن نداشت.

صبر کن..با به یاد آوردن چیزی با چشمای گرد به دست مینگی خیره شد.

"دستبند..اونو درآوردی؟!"یونهو با بهت پرسید و مینگی بدون اینکه جوابشو بده اون غریبه رو برای چک کردن یونهو جلو فرستاد.

I'm The MFKIN' DEVIL (Yungi | Woosan)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz