Being justified by fate

EPS2:Our changes

~جونگ کوک بیدار شو مدرسه دیر شد

صدای مامانم من رو از خواب شیرینم پروند ؛ چند دقیقه از صدا شدنم نگذشته بود که دستی توی موهام فرو رفت و شروع کرد که ناز کردن موهام
چشم هام رو باز کردم و مامانم رو بالا سرم دیدم

~ کوک پاشو زودباش الان ته ته می رسه دیرتون میشه

با این حرف خودم رو قانع کردم و از جام بلند شدم

~راستی جونگ کوک موقع برگشتن روغن بخر
تموم شده ؛ مشتری ها شاکی میشن از بس خام در میاد غذا ها

▪︎ مامان مجبوری امروز رستوران رو باز کنی ؟!
حالت خوب نیست استراحت کن وقتی برگشتم رستوران رو میچرخونم

~ کوک لازم نیست نگران من باشی من خوبم
این همه سال دارم میکنم و مثل سنگ قویم

خواستم جوابش رو بدم که
تهیونگ مثل همیشه تقه ای به شیشه رستوران زد

《 خونه جونکوک بالای رستورانشون بود 》

وقتی نگاه من و مادرم به سمت اون برگشت اون همون لبخند همیشگیش رو زد
دست تکون داد و بهم اشاره کرد که بیام براش در رو باز کنم
سریع رفتم طرف در و قفلش رو باز کردم
وقتی در باز شد تهیونگ پرید توی بغلم

• ایگووووووو حال کوکی ما چطوره؟!
امروز بزرگ تر از دیروز به نظر میرسی

با همین حرف تهیونگ مامانم زد زیر خنده
این کار همیشگی تهیونگ توی این ۱۰ سال بود ؛ البته توی این سال ها به این لبخند و این جمله عادت کرده بودم

▪︎ کمتر نمک بازی در بیار کیم

از قصد اون رو کیم صدا کردم
اون واقعا از اینکه اون رو با فامیلی صدا کنم بدش میومد
ولی انگار کف دستم رو خونده بود و با همون لبخند روی صورتش بحث رو ادامه داد

• معذرت میخوام آقای جئون
قصد توهین نداشتم فقط خواستم تعریفی از شما کرده باشم متاسفم که به احساسات شما آسیب زدم

مامانم از لحن ادبی تهیونگ و طوری که بیانش میکرد خندش گرفت ؛ خودمم به زور خودم رو نگه داشتم چون واقعا هر کسی بود با این لحن تهیونگ حتما پخش زمین میشد

~ باشه باشه بچه ها دیگه بسه دیرتون میشه

مامان جونگوک به سمت کابینت رفت و با دو تا ظرف غذا برگشت

• یکم کیمچی و گوشت براتون گذاشتم
حتما بخورید سرد نشه و چیزی توی ظرف نذارید

تهیونگ با ذوق اون رو از دست مامانم گرفت
مامانم با دیدن ذوق تهیونگ با نگاه های خودش داشت اون رو قورت میداد
با عشق بهش نگاه میکرد؛ انگار پسر دومش باشه
البته حق داره توی این ۱۰سال حتما بهش احساس پیدا کرده

• ممنونم اوما حتما میخورم دست پخت شما بهترینه

مامانم باز خندید