_ جونگکوکی همین جا بشین تا مامان بره داخل و بیاد باشه ؟! وقتی برگشتم با هم بستنی میخوریم
مادرم من رو اینطور گول میزد
من رو بیرون از مطب می گذاشت تا بره و با دکتر حرف بزنه ؛ اون فکر میکنه من هنوز بچه ام
ولی من دیگه ۶ سالم شده میدونم اون آقای دکتر چیز های ناراحت کننده به مامان میگه که اون اینطوری گریه میکنه
اون من رو توی پارک بیمارستان میزاره و می ره پیش دکتر؛ ولی من رفتم و یواشکی از لای در همه چیز رو دیدیم و شنیدم~پسر شما حال خوبی نداره
حال بدنش از دیروزش بدتر میشه باید خونش مدام چک بشه و راه تنفسش چک بشه
اگر این علائم ادامه داشته باشه اون قدرت راه رفتن رو از دست میده و به مرور تمام بدنش فلج میشه و حتی ممکنه..بمیرهدکتر دیگه ادامه نداد و سرش رو پایین انداخت
فلج یعنی چی ؟! من قرار بود بمیرم ؟! مثل بابام ؟! یعنی قرار بود برم پیش بابام توی بهشت ؟!
اشک های مادرم رو دیدم
و قیافه دکتر که با ترحم به مادرم نگاه میکنه و سعی میکنه باهاش همدردی کنهبا دیدن اشک های مادرم که برای من ریخته میشه قلبم درد میگیره
کدوم بچه ای دوست داره که مادرش اینطوری براش گریه کنه و چشم هاش از شدت گریه قرمز بشه و پف کنه؟!امروز هم بعد معاینه من رو آورد اینجا
باز هم قول بستنی بهم داد ؛ اون بازم می ره پیش دکتر گریه میکنه▪︎ مامان من دوست ندارم تنها بمونم
دلم نمیخواد اینجا بمونم منم باهات میام~ نه کوکی مامان
تو باید اینجا بمونی اخه آقای دکتر نمیزاره بچه ها بیان داخلباز هم ناراحتی و پوچی توی دلم بیشتر شد
دیگه نمی تونستم رازم رو نگه دارم• آقایی دکتر فقط باعث میشه مامان گریه کنه
دیگه پیشش نرو مامان نمیخوام دیگه گریه کنیخانم جئون با دیدن این همه اطلاعاتی که جونکگوک ازش داره ترسید
یعنی گریه کردن من رو دیده؟!
به روی من نیاورده ؟! اون دقیقا شبیه باباش بود
خیلی خیلی بزرگ تر از سنش
شاید اگر اون اینجا بود بهم میگفت که اشکال نداره خودم همه چیز رو درست میکنم
ولی اون فقط یادگارش رو اینجا گذاشت و رفت ؛ سعی کردم جای همه رو برای تنها نور توی زندگیم پر کنم ؛ هر چیز که میخواد رو براش فراهم کنم و نزارم کمبود چیزی رو متوجه بشهناخودآگاه اشک هام ریخت
جونگکوک با دیدن اشک های مادرش تحملش تموم شد و همزمان با مادرش زد زیر گریهافراد زیادی از اونجا رد میشدن و به پسر و مادری که اونجا گریه میکردن با ترحم نگاه میکردن
جونگکوک از همین نگاه ها بدش میومد ؛ برای همین سریع خودش رو جمع کرد
اشک هاش رو با دست هاش پاک کرد و بعد جلو رفت و شروع کرد به پاک کردن اشک های مامانش
خانم جئون دست های کوکی رو که در حال پاک کردن اشک هاش بود رو گرفت و بوسید
ESTÁS LEYENDO
Being justified by fate
De Todo《خلاصه 》 هر کسی نمیتونه اون چیزی باشه که نشون میده و اعتماد کردن به هر کسی کار درستی نیست نه تا وقتی که اون یک قاتل باشه!!!!... قاتل کیه؟! _ هر کدوم از ما میتونه قاتل باشه حتی به دوست های خودتون هم اعتماد نکنید... کاپل اصلی : (ویکوک ) کاپل فرعی...