JK VR :~جونگ کوک بیا شام حاضره
▪︎ اومدم مامان
از سر تختم بلند شدم و سریع خودم رو رسوندم پشت میز پیش مامانم
مامانم بعد از بستن مغازه پشت میز پیش من نشست
~ وقت نشد ازت بپرسم روز اول مدرسه چطور بود
با دهن پر بهش جواب دادم
▪︎ خوب بود
مامانم بهم لبخند زد و بعد اونم شروع کرد به خوردن غذا
من سریع خوردم و بعد سریع از پشت میز بلند شدم▪︎ مامان من میرم بخوابم فردا مدرسه دارم
اونم با لبخند روی صورتش تایید کرد و منم سریع رفتم توی اتاق
گوشیم رو از کنار میز بغل برداشتم و پیام های گروه مدرسه رو باز کردم
پیام از طرف نماینده کلاس جنو بود
~ بچه ها مدرسه فردا بچه ها رو به اردو میبره
با هزینه مدرسه قراره به جزیره بریم برای شروع مدراس برامون جشنواره ترتیب دادن
با کشتی میریم .... هرکسی که میخواد بیاد فردا با وسایلش بیاد و هر کسی نمیاد خونه بمونهبا تعجب به پیامی که صبح اومده بود نگاه کردم ..چرا من ندیده بودمش؟!
گوشیم رو گذاشتم بغل دستم و بلند شدم و به سمت آشپزخونه رفتم
مامانم داشت ظرف ها رو می شست▪︎ مامان
مامانم سرش رو به طرفم چرخوند و سوالی پرسید
~ چیزی شده ؟!
▪︎ بچه ها فردا دارن می رن جزیره برای اردو گفتن هر کی میره فردا بیاد
~ دوست داری بری؟! برو خیلی خوبه میتونی با تهیونگ بری خیلی خوش میگذره
با ذوق این ها رو گفت
با گفتن " نمیدونم شاید" زیر لب باز به سمت اتاقم رفتم و خودم رو روی تخت انداختم
گوشیم رو برداشتم و وارد صفحه چت تهیونگ شدم
.........................
< خبر رو شنیدی ؟!
< v : اره
< میای یا نه؟!
< v : اگر تو بری میرم
< من اگر تو بری میرم
< v : در این حد دوستم داری؟!
< وسایلت رو جمع کن و کمتر چرت و پرت بگو
< v : باشه😁
.........................
گوشی رو بیخیال انداختم بغل دستم و بلند شدم تا وسایلم رو جمع کنم
خم شدم و چمدونم رو از زیر تخت ارودم بیرون
YOU ARE READING
Being justified by fate
Random《خلاصه 》 هر کسی نمیتونه اون چیزی باشه که نشون میده و اعتماد کردن به هر کسی کار درستی نیست نه تا وقتی که اون یک قاتل باشه!!!!... قاتل کیه؟! _ هر کدوم از ما میتونه قاتل باشه حتی به دوست های خودتون هم اعتماد نکنید... کاپل اصلی : (ویکوک ) کاپل فرعی...