EPS4:give me a kiss

50 6 0
                                    

خوشحال اومد سمتم و با خوشحالی کیک و شیر موز رو داد دستم

▪︎ بیا اونجا داشتن شیر موز میفروختن
خیلی صف طولانی بود ولی من زود رفتم

جیمین زد به کتفم و وقتی برگشتم سمتش داشت برام ابرو بالا مینداخت
چپ چپ نگاهش کردم و بیخیال صورتم رو سمت تهیونگ بردم

▪︎ مرسی بهم بده

از دستش کشیدم و بدون نگاه کردن به جیمین یا حتی به قیافه تهیونگ رفتم

جیمین با دیدن قیافه بهت زده تهیونگ با خنده رفت سمتش و زد به دست تهیونگ

تهیونگ برگشت و جیمین رو چپ چپ نگاه کرد

¤ هی پسر احمق نباش اون دوستت داره

با این حرفش جا خوردم
خود جنگ کوک بهش گفته بود؟!

• خودش گفت ؟!

¤ اره معلومه که خودش گفت
الان هم خجالت کشید برو دنبالش ولی بهش نگو بهت گفتم و نگران نباش من بهش نظر ندارم خودم یک نفر رو دارم برای خودته دیگه بهم چپ چپ نگاه نکن

بعد هم کیفش رو انداخت بالا و جلوتر از من راه افتاد توی مدرسه

جونگ کوک از من خوشش میاد؟!
حتی فکر کردن بهش خنده روی لبم میارهه ؛ الان واقعا راجبش ذوق دارم
این شاید بهترین فرصت من برای اعتراف بهش باشه

با خوشحالی بقیه راه رو رفتم
کم کم شروع میکنم حرکت هام رو آنجا میدم ؛ الان دیگه مطمئنم حسم یک طرفه نیست این یک داستان غمگین نیست

با خوشحالی نی توی دستم رو توی آب آلبالویی که دستم بود گذاشتم و به دهنم رسوندمش و ازش خوردم
الان یعنی فرصت دارم ؟!

با همین فکر دوباره یک لبخند بزرگ روی صورتم اومد
و بعد به سمت کلاس رفتم
حتما بهش اعتراف میکنم قول میدم

JK VR :

با عجله به سمت مدرسه رفتم
باید اول تابلو رو ببینم ؛ تا بفهمم اصلا توی کدوم کلاسم
تهیونگ توی این آموزشگاه بوده اصلا چرا یهو ولش کردم اومدم ؛ میتونست کمکم کنه
پوفی کشیدم و شروع کردم به گشتن دور و برم ؛ خودم رو بیخودی توی دردسر انداختم
چرخیدم که برگردم و دنبال تهیونگ بگردم ولی با مخ خوردم به یکی
خواستم برگردم و طلبکار بزنمش چون قرار نیست قبول کنم که تقصیر من بوده
ولی .... اون خیلی خو..خوشگله؟!

یک دختر با پاهای بلند بود ...
پلک های دومش دقیقا مثل تایپ ایده عال من بود
چتری هاش افتاده بود روی پیشونیش و خیلی اون رو خوشگل میکرد...دقیقا عین تیپ ایده عال من بود

شاید یکم تلاش کردن بد نباشه
منم میتونم با یکی باشم شاید از این فکر های پوچ دربیام
اون دختر که انگار متوجه نگاه خیره من شده باشه سرش رو با خجالت انداخت پایین
صدای اومد ..زیر لب گفت

Being justified by fate  Donde viven las historias. Descúbrelo ahora