I want hyuni

983 165 18
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

گوشیشو کنار گذاشت و بعد از دم عمیقی که گرفت سوییچو انداخت و بعد از بستن چتریاش از پشت، پورشه طوسی رنگشو استارت زد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

گوشیشو کنار گذاشت و بعد از دم عمیقی که گرفت سوییچو انداخت و بعد از بستن چتریاش از پشت، پورشه طوسی رنگشو استارت زد.
از وقتی یونگجون بخاطر شکلات نخریدن گم شده بود -درواقع از دستش فرار کرد- استرسو نگرانی کل وجودشو پر کرد و اشکاش ثانیه ای چشماشو از برق ننداختند چون اصلا فکرشم نمیکرد اون کیوتچه انقدر راحت با یه غریبه بره و بخاطر همین اصلا خیالش راحت نمیشد؛ اما وقتی با اون دزد- قربانیه لج کردن یونگجون- چت کرد با اینکه اولش حس بدی بهش داشت ولی کم کم تونست بهش اعتماد کنه و برای همین با یه جعبه پر از شکلات سکه ای داشت به ادرس فرستاده شده می رفت.
بعد از حدود یک ربع رانندگی به محل موردنظرش رسید؛ ماشینش رو سر کوچه پارک کرد و با برداشتن جعبه کوچک‌ شکلات ، از ماشین پیاده شد.
حقیقتا اگر کسی میدیدش با اون پیراهن سفید مردونه ای که برای بدن ظریفش بزرگ و بلند بود و جین مشکی ای که رونای لاغر و توپرشو نمایان میکرد و جعبه ی توی دستش، ممکن بود فکر کنه که اون پسر شاید داره میره سر قرار با معشوقش ولی خب در حقیقت همه ی اینا برای به دست اوردن دل پسرکی بود که به طرز عجیبی قهر و راه بدی رو برای ابرازش انتخاب کرده بود.
وارد کوچه شد و اولین چیز، خونه بزرگ ویلایی ای بین اپارتمان های لوکس و درجه یک به چشمش خورد.
احتمالا خودش بود؛ با احتیاط سمت دروازه حیاط رفت و با فشردن زنگ، دستی به پایین موهاش کشید.
بعد از چند ثانیه مکث صدای مردونه ای تو ایفون پیچید که باعث تعجب چند ثانیه ای پسر شد.
«بله؟»
سرفه کوتاهی کرد و گفت:« برای بردن یونگجون اومدم»

«بله؟»سرفه کوتاهی کرد و گفت:« برای بردن یونگجون اومدم»

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بعد از رسیدن به در گوشیشو تو جیبش گذاشت و در زد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بعد از رسیدن به در گوشیشو تو جیبش گذاشت و در زد.
هیونجین با شنیدن صدای در به پسری که مثل کوالا به پاش چسبیده بود نگاه کرد و بعد از خاموش کردن گوشیش و کنار گذاشتنش درو باز کرد.
لعنت که رودررو حتی کیوت تر بود. فلیکس بعد از نگاه کوتاهی به هیونجین تعظیمی کرد:«ببخشید مزاحم شدم»
هیونجین:« نه این چه حرفیه بفرمایید»
پسر بلوند با دیدن فندق فرفریش که به پای اون پسر جذاب چسبیده بود خیالش راحت شد. حداقل مشخص بود هیچ اسیبی ندیده و سالمه.
پسر بزرگتر از جلوی در کنار رفت و راه رو برای اون پسر خوردنی که از قضا ازدواج هم کرده بود باز کرد.
چند دقیقه ای بود که روی مبل نشسته بودن و بی حرف فقط به یونگجونی که حتی ثانیه ای هم از هیونجین جدا نمی شد و به فلیکس نگاه نمی کرد چشم دوخته بودن.
فلیکس که خیلی از رفتار یونگجون ناراحت شده بود اولین نفر شروع کرد:« یونگجونم! عزیزم!بیا بریم و دیگه آجوشی رو اذیت نکنیم باشه؟»
یونگجون:«نع!»
فلیکس:«یونگجونی..»
یونگجون:«نمیخوامممم من هیونی رو میخوامممممم با لیکسی قهرمممم»

________________________________اینم پارت دو امیدوارم خوشتون بیاد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

________________________________
اینم پارت دو امیدوارم خوشتون بیاد

𝐖𝐡𝐨'𝐬 𝐛𝐚𝐛𝐲?Where stories live. Discover now