تقریبا دم دمای صبح بود که با حس سنگینی سرش چشماش رو باز کرد. بد مستیش، طبق معمول باعث شده بود همه چیزو از یاد ببره و فقط تا جایی که برای خوردن مشروب به گی بار رفت و با دیدن پسر کیوتی شروع به لاس زدن کرد رو یادش بود. بعد از عادت کردن چشم هاش به تاریکی اولین چیزی که دید، چهره غرق در خواب پسری بود که تا دیشب داشت برای کیوتیش ضعف می کرد.