Lix's boy friend

517 106 23
                                    

«هیونییییی.»

اولین کسی که سکوت خفقان اور بینشون رو شکست، کودک چهار ساله بود.
یونگجون با دیدن دوستی که چند روز پیش پیدا کرده بود با شوق کودکانه ای دست داییش - که پنیک کرده بود- رو ول کرد و سمت هیونجین دویید.
هیونجین با لبخندی که استرسشو از دید بقیه - مخصوصا فلیکس- پنهان می کرد پسرکو بلند کرد و تو بغلش نشوند.

« سلام یونگجونا.»

« هیونی هیونی، میدونستم لیکسی منو میاره پیشت!»

و پس از حرفش با ذوق به طرف فلیکس برگشت:

«مرسی لیکسیی.»

فلیکس با خطاب قرار گرفتن توسط فندوق فرفریش، نگاهشو از هیونجین گرفت و به پسرش داد؛ اما تنها کاری که در ادامه ازش بر اومد باز و بسته کردن لباش مثل یه ماهی بود.
جونگین نگاهی به فلیکسه مات و بعد هیونجین استرسی انداخت و اهی کشید.
انگار بازهم باید دخالت می کرد.

سمت یونگجون که مشغول بازی با صورت هیونجین بود رفت و دستاشو براش باز کرد.

«جونااا ببین کی اینجاست. جونگی هیونگت اومده، نمیای بغلم؟»

یونگجون که تازه توجهش به جونگین جلب شده بود با برق خاصی توی چشماش دستاشو رو بهش باز کرد.

«جونگییی، کجا بودی بدون جونا تا حالا؟؟»

جونگین لبخندی بر لب نشوند و از زیر دستای باز شده یونگجون گرفت و اونو در اغوش کشید.

« جاهای خوب خوب. بزار اول دایی رو با دوست من اشنا کنیم بعد بریم باهم بازی کنیم با تاب و سرسره باشه؟»

یونگجون لبخند دندونی ای شبیه به فلیکس زد و چشمی گفت.

« خب بزارین به هم معرفیتون کنم.»

جونگین اینو گفتو توجه دو پسر دیگه که تنها به هم خیره شده بودند رو به خودش جلب کرد.
دست ازادشو روی شونه ی هیونجین گذاشت و رو به فلیکس گفت:

« هیونگ این هوانگ هیونجین دوست پسر قلابیه منه. همونی که بهت گفتم.»

و بعد جلوی چشمای متعجب فلیکس سمتش رفت و ایندفعه رو به هیونجین با لبخندی که بیشتر به نیشخند شبیه بود ادامه داد:

« و ایشون هم لی فلیکس و دایی یونگجون و دوست پسرم هستن.»

جلوی چشمای اندازه تخم شترمرغ شده ی دو پسر دیگه، یونگجون انگشتشو روی لبش گذاشت و به فلیکس نگاه کرد.

𝐖𝐡𝐨'𝐬 𝐛𝐚𝐛𝐲?Where stories live. Discover now